یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

داستان حاکم وحسنک

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۳۳ ب.ظ

حاکمی به میان مردم آمد وگفت:

مردم مشکلاتتان راصادقانه بمن بگوئید،

ازمیان جمعیت حسنک بلندشدوگفت:

گندم وشیرکه گفتی چه شد؟مسکن چه شد؟کار چه شد؟

حاکم گفت :ممنونم که مرایادآوری کردی ،همه چیز درست میشود.

...یکسال گذشت

حاکم باردیگربه میان مردم آمدوگفت:

مشکلاتتان راصادقانه بامن بگوئید

اماکسی چیزی نگفت.کسی نگفت شیر وگندم چه شد .کارومسکن چه شد

ازمیان جمع یکنفرزیرلب گفت:

حسنک چه شد!!!

  • salim hamadi

نظرات  (۱)

اوه اوه :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی