یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

میترسم

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۳۴ ق.ظ
مدتی است که ترسهایم زیاد شده اند
من یک آدم ترسو شده ام
ترس وجودم را احاطه کرده است
اما گمان نکنم ترسیدن در روزگار ما عیب باشد
همه چیز ترسناک شده است
دنیا ترسناک شده 
،آدمها ترسناک شده اند
آخراین چه دنیایی است که ما  ساخته ایم 
دنیا دارد به کدام سو میرود
انسانها به کدام سو میروند
چرا خوابند
چرا نمی فهمند
چرا پراز پلیدی اند
انصاف کو،غیرت کو ،معرفت کو ،وجدان کو،انسانیت کو،برادری کو ،عشق کو ،محبت کو 
اینها کجاهستند 
آیا آینها چیزهای بدی هستند ؟
اگرنه پس چرا نیستند
چراآنها را نمیبینیم
چرا انسانها اینگونه باهم رفتار میکنند
چرا اینقدر ترسناک شده انذ
چرا اینقدر زشت شده اند
مگر قرار است دنیا به آنها چه بدهد؟
میخواهند به کجا برسند؟
آیا این رسالت انسانی آنان در زمین بود
آیا این فلسفه خلقت بشر بود؟
که اینگونه رفتار کنند
که زمین را نا امن کنند
که بترسیم ؟
از گرسنه ماندن بترسیم؟
از فقر بترسیم،از ظلم بترسیم،از زندانی شدن بترسیم،از مرگ بترسیم؟
ازبه خطر افتادن امنیتهایمان بترسیم؟
بترسیم ازاینکه به ماخیانت شود؟بترسیم ازاینکه نارو بخوریم؟بترسیم ازاینکه تنها بمانیم؟
بترسیم که محتاج شویم ،که زمین گیر شویم....
وقتی گذشته ام را مرور میکنم،به سالهای جوانی میرسم
جوانی  چقدر زود گذشت ..
روزگاری که از هیچ کس و هیچ‌ چیز ترس نداشتم
روزگاری که ترس برایم بی معنا بود
چنین واژه ای درقاموسم وجود نداشت
جوان بودم .کله ای داغ داشتم و سری پر باد
از نداری نمیترسیدم،از گرسنگی ،از زندانی شدن ،از اعتیاد،حتی ازمرگ هم نمیترسیدم
دیوانه بازیهایم برای دیگران عجیب بود
کسی باورنمیکرد که روزی آرام شوم 
امااکنون من میترسم
از دنیا و آدمهایش میترسم
میترسم چون خیانت دیدم
میترسم چون صدها بار از یاران زخم خوردم 
چون بزرگترین دردهایم یادگار عزیزترین آدمهای زندگیم هستند
میترسم چون تنها شدم 
چون آنکه برایش میمردم مرا بخاک‌ سیاه نشاند
میترسم چون طعم شلاق راچشیده ام 
چون تبعید شدم 
چون زندانی شدم 
چون به ادمان مبتلا شدم
چون به نان شب محتاج‌ شدم چون زمین خوردم وکسی دستم را نگرفت
چون .....
دنیا مرا آزرد
آدمها مرا آزردند
زندگی مراآزرد
عشق مرا آزرد
حتی خدا هم مرا آزرد
گذشته ام درد میکند
امروزم‌ پر از درد است 
خسته شدم ،
بریدم ،بخدا کم آوردم
اما گاهی باخود میگویم
آخراینهمه ترس برای چیست
من که دیگرچیزی برای باختن ندارم 
مگرقراراست چندسال دیگرمهمان این دنیای لعنتی باشم
من که نمیتوانم دنیارا تغیر دهم
نمیتوانم آدمها راتغییر دهم
اصلا بمن چه که دنیابه کدام سوی میرود
بمن چه که  انسانها به سوی ناکجا آباد میتازند
بمن چه که دنیاپراززشتی وپلیدی است
من راه خودم را میروم ،
من سهم خودم راانجام میدهم
من به اندازه ی توانم برای زیباتر شدن دنیا تلاش میکنم
این رسالت من است 
من زیبا زندگی میکنم
من راه خودم را میروم

  • salim hamadi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی