یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

شیطان

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ

آدمی خواهد اگر سیر کمال

در سفر سوی خدای متعال

در ره انسان دوشیطان درکمین

در معیت بابشر اندر زمین

اولی شیطان نفس آدم است 

پیروش هرکس که باشد نادم است

دومی ازکبر خود بیچاره شد

بعد عمری در زمین آواره شد 

چونکه آدم شد دلیل طرد او

گشت آدم تابه آخر درد او

گفت یارب من فرشته بوده ام 

راه طاعت بی ریا پیموده ام

من که ازآتش پدیدار آمدم

اینک آدم را به دیدار آمدم

تابسازم غافل اورا از مسیر 

تا بگردد او به دام من اسیر 

مانع بسیار در راهش نهم 

چونکه مانع بوده انسان در رهم

حب دنیا گر شد آدم را سرشت

گربود حبش بقدر پاره خشت 

اهرمن آنجا نشیند در کمین

تازند انسان غافل بر زمین 

دزد در تاریکی شب میرود 

روشنی بیند معذب میشود

پرده ی غفلت اگر بردل نشست

هر چه خواهد اهرمن آرد به دست 

درمصاف اهرمن انسان ضعیف 

چونکه انسان نیست شیطان راحریف

گربه حبل الله بشر انداخت چنگ 

اهرمن ازسختیش آید به تنگ

  • salim hamadi

ظلمت شب

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۰۴ ق.ظ

گفت به تاریک شب نورشرر بار روز 

چون ندهی جز ظلام ظالمی و کینه توز

در تو زمین وزمان مرده دل و خامش است

درعجبم ازچه خلق باتو در آرامش است

ظلمت شب خنده کرد خنده ی پررمز وراز 

گفت که دارد جواب حرف وحدیث دراز 

برتن من گر کشید رخت سیه کردگار 

درعوض این حجاب داده بمن اعتبار 

تاکه زمین روشن است درد وغم ورنجش است 

بعد غم و التهاب موقع آرامش است 

در دل تاریک شب بخشش و لطف خداست

ارزش شب راشناخت هرکه به شب آشناست

  • salim hamadi

ندارد ترس باران

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۵۴ ق.ظ

ندارد ترس باران آنکه خیس است 

اگرچه زیر باران تن عزیز است 

یکی جانش به لب آمد زایام 

یکی اورا جزا میداد اعدام

دمادم در دلش یاد خدا بود

کلامش خواهش وذکر ودعابود

فقط آیین حق رابندگی کرد

در این دنیا چو مهمان زندگی کرد

به لبخندی که حاکی از رضا بود

بسی خرسند وشاد از این جزابود

توای در ساحل دریا گرفتار 

تو ای غافل زباغ پشت دیوار 

توای آنکس که در بندزمینی

برای کسب دنیا در کمینی

زهر دلبستگی باید حذر کرد

زهر وابستگی باید گذر کرد

اگر ترست فقط از انتها بود 

اگر معبود تو تنها خدا بود 

شوی آن خیس در رگبار باران 

شوی آزاده همچون سربداران

  • salim hamadi

جمع ما

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ق.ظ

جمع ماجمع پریشان خیال 

راه ما درپی بیراه زوال 

جرم ما گفتن از عشق کلام 

لب ما خسته زتکرار سلام

پای مابسته به زنجیر عناد

کار مارونق بازار کساد

چشم ما خیره به جادوی افق

ترس ما جواب ناجور نتق

غم ماحسرت ایام بهار

دیدن چلچله ی پشت حصار

شب ما ظلمت تاریک هراس

زور ما پشت حجاب التماس

بار ما وزنه ی سنگین گناه

حرف ماسفسطه های اشتباه 

قرن ما قرن پرآشوب هجوم 

پشت پاخوردن از علم و علوم 

فصل مافصل زمستان وتگرگ

خواب ماضیافت سفیر مرگ 

درد ما درد رها کردن اصل 

راز ما رمز هماهنگی ووصل

  • salim hamadi

نسل بی رحم بشر

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۲۰ ق.ظ

ازهمان روزی که آدم شد پدید 

روز خوش ازبودنش عالم ندید

آدمی از ابتدای خلقتش

تشنه ی خون بود وکشتن پرعطش

گشت ناامن ازهمان روز نخست

آدمی راه امان دیگر نجست 

نسل بی رحم بشرخونخوار بود

قتل میکرد شادمان زین کار بود

کشتن مردم برای خاکشان 

زین شرارتها نبوده باکشان

این بشردر فکرجنگ افروزی است

دائما در حال عالم سوزی است

تا خداوند آدمی را افرید

این برادر آن برادر را درید

گفت یزدان آدمیزاد عاقل است

باید او میگفت انسان قاتل است  

چون ترقی شد مرام آدمی 

شددگر راحت حرام آدمی

خوی حیوانی اگر آدم نداشت

جزمحبت در زمین چیزی نکاشت

  • salim hamadi

سکوت

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۳۲ ق.ظ

مپندارید اگر خلقی خموشند

سکوتشان رضایت را دلیل است 

جوابی از سکوت کوبنده تر نیست 

که گه رساتر از هر قال و قیل است 

اگرظلم وستم مشهود باشد 

دگرآنرا چه حاجت بر بیان است

گهی تاوان حرف حق گزاف است

گهی مردن  جزای شاکیان است

چه کس از ظلم ظالم داد گیرد 

چو حاکم باعدالت در تضاداست

چه سودبخشد اگر که معترض را

طناب دار جواب انتقاد است 

چه مردانی که پوسیدند در حبس

چه سرهائی که زیر آب رفتند 

چه بسیار بی گناهان در سحر گاه 

 به جرم حق به   زیر خاک خفتند 

  • salim hamadi

علف هرز

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۴۹ ق.ظ

مست شدم ازقدح پرشکرجام او

ساده به دل بندزدم بی خبرازدام او

رسم اسیری زسرم با نظرش یاد رفت

هرچه بنا کرده بدم ،باقدمی باد رفت 

غربت دستان مرا دست عزیزی گرفت

خفته دل بی خبرم پاشده خیزی گرفت

نوبت خوشبختی دل قدر همان لحظه بود

نوگل باغ هوسم یک علف هرزه بود

باززدم بردل خود باغم افزون نهیب

دست بکش ازطلبت ،یار نباشد نصیب

درنظرم هرعلفی چون گل آلاله بود

دل زنگاهی گذرا سخت وگران واله بود

هرعلفی بلبل مستی به جنون میکشد

عشق جنون رازتب سینه برون می کشد

عشق نگاری به دل چون من اگر پانهاد

غرق شود ناشی اگر پای به دریا نهاد

  • salim hamadi

رازخلقت

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

تابدانم راز خلقت 

تابیابم رمز هستی 

واله وسرگشته بودم

من که هستم.?من چه هستم?

مقصدومقصود من چیست?

کردگار از خلقت من ،

ازمن انسان چه میخواست ?

زاده گردم ،پابگیرم

بگذردایام و ایام 

روزگاری برمراد است

روزگاری سخت ودشوار

خوب باشم یا گنهکار

جاهل ودیوانه باشم 

خواب باشم یاکه بیدار?

عاقبت پایان من چیست?

سایه ی مرگ است و وحشت?

خفتن درگور تاریک?

یا که دنیا را حسابی است?

هر نکوئی را ثوابی است?

آخر شر هم عذابی است?

برخلاف کل مخلوقات عالم 

آدمی را اختیار است

عقل دارد تاکه باتدبیر وبینش

آنچه را حیوان نداند ،او بداند

خواست یزدان آدمیزاد

خود ببیند ،خود بیابد

راه خودرا خود بجوید،خود بسازد

رستگاراست آنکه دانست 

ازچه آمد،ازچه ماند،

از چه میمیردپس ازعمری که تقدیر است

زمین جبراست

زمان جبر است 

ولی دراختیار ماست

که ازجبری که درراه است

بسازیم آنچه رابال سفر ابزار میخواهد

زمین ائینه ی فردای انسان است

تو ای آنکس که پنداری نهایت راحسابی نیست

تمام کار عالم را

حسابی هست ،کتابی هست

عقابی هست ،ثوابی هست

گناهی راکه پنهان است

خدابیندبه صد تفصیل

توراشرم آید از منکراگرچشمی تورابیند

ولی شرم ازخدایت نیست

برای لذت فانی

برای میل شهوانی

زمان رامیبری باجهل 

به قربانگاه نادانی

ولی یک لحظه باخالق 

به تنهائی نمی مانی

نمیدانی مگر انسان 

اگرباحق عجین باشد 

خدابراو نظر دارد

خدابراو نظر دارد

  • salim hamadi

گل همیشه بهار

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ

خداونداگلی دادی به دستم 

که آن گل راچو جانم میپرستم

گلی دادی که خاری هم ندارد

نیازی بربهاری هم ندارد

گلی ازجنس گلهای بهشتی

که عطرآگین کند هر سرنوشتی

گلی دادی که هرفصلش بهار است

حضورش درکنارم افتخاراست

ازآن ترسم که آسیبی ببیند

به گلبرگش غبار غم نشیند

گلم زیبا و حساس و لطیف است

به دنیایی که سرتا پا کثیف است 

امانتدار خوبی من نبودم 

 گهی ناخواسته غمگینش نمودم

خداونداتورا صد شکر گویم

به هرباری که این گل راببویم

من او را بی نهایت دوست دارم

گلم را روی چشمم میگذارم

که عمرم بسته بر گلبرگهایش

نمیرم تا کنم جان را فدایش

  • salim hamadi

نخواهم زیست در دنیا

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ق.ظ

نخواهم زیست در دنیا

اگراینگونه باید راه بگزینم

که یاهمراه باشم باجماعت

ویادرگوشه ای از انزوا خود را بیازارم

نخواهم زیست در دنیا 

که دیگربودن و ماندن

مراآشفته میسازد

یقین دارم که یزدان هم

از آدم روی گردانید

که برخود وا نهاد اورا

که شاید در مسیر عمر

نه چون انسان اول راه بگزیند

ولی افسوس انسانها

اسیر چنگ شیطانند

وشیطان بابشر دارد

نبردی سخت ودیرینه

کنون انسان نه انسان است

نه حتی مثل حیوانهاست

که حیوان تابع جبر است

اگر انسانیت این است

دگر جای تعلل نیست

دراین دنیا نباید زیست

حریم فکرهرانسان

توان دارد که دریابد

مسیر اختیاری را

چو دل پاک است میداند

که راه حق کدامین است

وباطل نیز مشهود است

گذر باید زدنیا کرد

نه از دنیا

که ازآئین انسانهای کج باور

که باطل رانکو دارند

ولی ازحق گریزانند

چو حق راسخت می یابند

ولی باطل چه آسان است

برای آنکه با پستی

تمام لحظه ها راپست میسازد

  • salim hamadi