یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

جنون

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۳۱ ب.ظ
مابه بیراهه نرفتیم جنون مارابرد
سوی بیراهه جنون بادل خون مارابرد
بدنبودیم ولی از همگان بد دیدیم
بارها زخمی وسرخورده شدیم ،رنجیدیم
سهم ماسوختن و دم نزدن بود فقط 
سهم ما نکبت و بیچاره شدن بود فقط
نسل ماسوخت ولی کسی به دادش نرسید
سوختیم هیچیک از ما به مرادش نرسید
آنچه دیدیم فقط سیاهی و حرمان بود
جنگ و آوارگی و مصیبت و ادمان بود
سالها باغم ودرد بی امان سر کردیم
ماکه امروز خودمان   تجسمی از دردیم
مانرفتیم به بیراه بدان  رانده شدیم
نسل ماسوخت اگر البته سوزانده شدیم
    
  • salim hamadi

شام بی زوال

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ق.ظ
وقتی ملاک وارزش به ریشه نیست به ریش است
 قدرت اگر به دست آخوندیا کشیش است
وقتی که دین وایمان ملاک برتری شد
وقتی که علم ودانش بدون مشتری شد
وقتی که دین بگرددآلوده با سیاست
وقتی که مرد دین شد دغده اش ریاست
آن دین و آن سیاست الوده وخطیرند
پیونداین دو یعنی باید بسی بمیرند
باشد‌چنین شراکت پیوند نامقدس
  همچون لباس طاووس پوشاندنش به کرکس
درسرزمین ابلیس هرگزگلی نروید
آنجاکسی نشانی از معرفت نجوید
رویش به خاک  طاغوت اقبال خارو خسهاست
شیرینی نجاست ذائقه ی مگسهاست
آن جاکه بیگناهی درخاک آرمیده
آنجاکه درحصاراست آزادی عقیده
امیدروشنی نیست این شام بی زوال است
روئیدن شقایق درخاک آن محال است
    
  • salim hamadi

این روزها

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۲۴ ق.ظ
این روزهاحتی خداباماخصومت میکند
غارتگری با نام دین بر ما حکومت میکند
این روزها  با خشمشان ملت خدایی میکنند
دریا ندیده هرکدام خود ناخدائی میکنند
عطردل انگیزبهار درآسمان پیچیده است
دیری است چشم مردمان تنهاسیاهی دیده است
آن روز دیدم دختری پوشیده روی خویش را
تاحفظ سازداینچنین او آبروی خویش را
 سرکرددر زباله دان تا ازشرافت نگذرد
تحقیر را برجان خریدتااز نجابت نگذرد
صدچشم براوخیره شدازشرم آن دختر گریخت
آن لحظه حس کردم خدابادیدن او  اشک ریخت
درسرزمین نفت  وگاز محتاج نانند مردمش
جمعی خدائی میکنند  بانفت وآب وگندمش
 این زندگی نیست ذلت است  مردن شرف داردبه آن
وقتی که باشی روی گنج بیچاره و محتاج   نان
بانام دین غارتگران دنیایمان راسوختند
سرگرممان کردند وخودچه ثروتی اندوختند  
    
  • salim hamadi

آخرای بخت

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۱۶ ق.ظ

آخرای بخت چرا اینهمه کج افتادی

گوئیا باما سر دنده ی لج افتادی

هرکجابخت دخیل است زبدبختانم

همه ی عمرازاین بخت سیه نالانم

کاتب بختم اگرهرکه بود جلاد است

ظالم است آنکه زآزارخلایق شاد است

گرغرض پخته شدن بود که من سوخته ام

هرچه درس است دراین رابطه آموخته ام

گرهدف تمرین صبر است مگر ایوبم

گرنبرداست  که فریاد زنم مغلوبم 

ای خدا بنده ی ناشکر وپلیدی نیستم

لیک دیگرخسته ام ازبس که بادرد زیستم

همه گویندخدارحمت بی پایان است

رحم کن بنده تو خسته دگر ازجان است

  • salim hamadi

شعری زیبا ازایرج جنتی عطائی

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ق.ظ

«برای من که در بندم
چه اندوه اوری ای تن
فرا ز وحشت داری
فرود خنجری ای تن
غم ازادگی دارم
به غم دلبستگی تاکی
بمن بخشیده دلسنگی
شکستنهای پی در پی
در این غوغای مردم کش
در این شهر بخون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
چرا تن زنده و عاشق
کنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ ازادی
گرفتار قفس بودن
قفس بشکن که بیزارم
از اب و دان در زندان
خوشا پرواز ما حتی
بباغ خشک بی باران

در این غوغای مردم کش
در این شهر بخون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
در اوار شب و دشنه
چکد از قلب من خوناب
که میبینم من عاشق
چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن
پی ازادی انسان
نمیترسم من از بخشش
که اینک سر که اینک جان
در این غوغای مردم کش
در این شهر بخون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
اگر پیرم اگر برنا
اگر پر مایه دلپیرم
براه خیل جان برکف
که میمیرند میمیرم
اگر سرخورده از خویشم
من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خود تورا کم دارم ای فریاد
در این غوغای مردم کش
در این شهر بخون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
در این غوغای مردم کش
در این شهر بخون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن»

  • salim hamadi

داستان حاکم وحسنک

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۳۳ ب.ظ

حاکمی به میان مردم آمد وگفت:

مردم مشکلاتتان راصادقانه بمن بگوئید،

ازمیان جمعیت حسنک بلندشدوگفت:

گندم وشیرکه گفتی چه شد؟مسکن چه شد؟کار چه شد؟

حاکم گفت :ممنونم که مرایادآوری کردی ،همه چیز درست میشود.

...یکسال گذشت

حاکم باردیگربه میان مردم آمدوگفت:

مشکلاتتان راصادقانه بامن بگوئید

اماکسی چیزی نگفت.کسی نگفت شیر وگندم چه شد .کارومسکن چه شد

ازمیان جمع یکنفرزیرلب گفت:

حسنک چه شد!!!

  • salim hamadi

همسفر دل زده

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ق.ظ

همسفردلزده ام تاب توبی تاب من است

آنچه ﺗﻮﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﻗﯿﻤﺖ ﻣﺎ ﺩﺭﺩﻝ ﻣﺎﺳﺖ ﮔﺮﻏﻢ ﺧﻮﺩ ﭼﺎﺭﻩ ﮐﻨﯿﻢ

ﯾﮑﺪﻝ ﻭﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﭘﺮﺩﻩ ﺷﺐ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯿﻢ

ﻣﯿﺸﻮﺩﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎﮔﺮﻩ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻏﻢ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ

ﻏﻢ ﭼﻮ ﺭﻭﺩ ﮔﻞ ﺑﺪﻣﺪ ﺑﺮﺳﺮﻫﺮﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﺩ

ﻣﯿﻞ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﭼﻮ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﭼﺎﺭﻩ ﺩﺭﺩ

ﻣﺎﺑﻨﺸﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﺳﺪ ﻣﺮﺩ ﺩﻟﯿﺮﯼ ﺯﻏﯿﺎﺏ

ﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺤﺴﺎﺏ

ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺗﺮﺱ ﺯﺟﺎﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﺗﻮﺳﺖ

ﻏﻮﻝ ﺷﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺎﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﺗﻮﺳﺖ

ﻇﻠﻢ ﻭﺳﺘﻢ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻦ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﻣﻨﻮ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺑﺸﻮﯾﻢ

ﻗﻄﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺛﺮﯼ ﻏﺮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺸﻮﯾﻢ

ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺩﻝ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﺗﺎﺏ ﺗﻮﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺍﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

  • salim hamadi

این صدای خشم ملت است

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ق.ظ
آن هنگام که حکومت‌گران به بن بست رسیده باشند و هیچ راه‌حلی برای برون رفت از بحران‌هایی که خود بدست خویش ساخته‌اند، نداشته باشند و مردمِ  به تنگ آمده از ظلم و بیداد، دیگر حاضر نباشند همانند گذشته تن به ستم دهند، هنگام اعتراضات گسترده‌ و زیر و رو کننده اجتماعی فرا میرسد.
  • salim hamadi

کتاب حرف حق سروده های من

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۲۸ ب.ظ
  • salim hamadi

دگرنمانده از وطن

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ب.ظ


دﮔﺮﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯﻭﻃﻦ ﺑﺠﺰﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺵ

ﺍﺯ ﺍﻥ ﺩﯾﺎﺭﭘﺮﮔﻬﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟﺰ ﻧﺨﺎﻟﻪ ﺍﺵ

ﺣﺮﺍﻣﯿﺎﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﮐﺮﺳﯽ ﺭﯾﺎﺳﺘﺶ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺯﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺯﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺣﺮﺍﺳﺘﺶ

ﻏﺒﺎﺭ ﻏﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎ

ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻫﺮﺍﺱ ﻭﺑﯿﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮐﻼﻡ ﻣﺎ

ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﺗﯿﺰ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﺮ ﺳﺆﺍﻝ ﺗﻮ

ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﻭﺍﮐﻨﯽ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺯﻭﺍﻝ ﺗﻮ

ﺑﺠﺮﻡ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﺑﺘﺴﺎﻡ ﺟﺰﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ

ﺑﻬﺎﺭﻭﻋﻄﺮ ﺭﺍﺯﻗﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺗﮕﺮﮒ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺴﺘﻦ ﺩﻫﺎﻥ ﺻﺪﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﮔﻼﯾﻪ ﺭﺍ ﺣﺼﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﺑﺪﺳﺘﺸﺎﻥ ﭼﻤﺎﻕ ﺩﯾﻦ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﯾﻦ

ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺩﻭﺍﻣﺸﺎﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﯾﻦ

ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﯾﻦ




  • salim hamadi