یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

رهزنان راه حقیقت

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۱ ب.ظ

توای ملعون که نان از دین بجوئی

بدان از دین نبردی هیچ بوئی

لباس عالمان دین بپوشی

ولی دین رابه دنیا میفروشی

شده دین چون دکان سودمندی

که درآن عرضه گردد هر چرندی

کنندآلوده دین را با خرافات

شده دین جایگاه انحرافات

کنون دین گشته آلوده به بدعت

دلیل شرک و الحاد جماعت

مذاهب فتنه در دین آفریدند 

مسلمانان دگر راحت ندیدند

مبلغان مذهب بی خدایند

به ایات خدا بی اعتنایند

بنام دین تجارت مینمایند

به این بهانه غارت مینمایند

بسی از واعظان مردم فریبند

که اغلب حقه باز و نانجیبند

خدالعنت کند این واعظان را

همه منافقان و مغرضان را 

که دین را اینچنین بازیچه کردند

زدندلطمه به اسلام هرچه کردند

کنون اسلام دگر صدپاره گشته

زنفرت و نفاق بی چاره گشته

مسلمانان بهم رحمی ندارند

زجنگ با یکدگر شرمی ندارند

تشیع مذهب مرده پرستی است

اهانت بر خدا وملک هستی است

خدارا در غبار پنهان نمایند 

بجایش معتقد بر صد خدایند

از اسلام جز خرافاتش ندانند

دو جزء از کل قران را نخوانند

به تاریخی که جعلی است تکیه دارند

هزار ترفند و مکر و حیله دارند

در اسلام دروغین صد خدا هست 

نفاق و شرک و تزویر و ریا هست

بلای دین اسلام واعظانند 

که درراه حقیقت رهزنانند

 

  • salim hamadi

مردود

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۴ ب.ظ

زهرمیریزد به کامم روزگار نامراد

گوئیا حتی خدا هم میکند بامن عناد

کاتب تقدیر من بی رحم و بی وجدان است

انچه بنوشته سراسر درد بی درمان است

من سزاوار چنین تاوان و دردی نیستم

من حریف دراینچنین جنگ و نبردی نیستم

درنبردی که خداخواهان تحقیر من است

دشمنم وقتی خدا وبخت و تقدیر من است

میزنم فریاد که من بازنده ی پیکارم

میدهد قسمت و تقدیر بسی آزارم

من نمیدانم چرا خدا زمن برگشته

ازچه تقدیر مرا اینهمه بد بنوشته

داغها بردل من این روزگار بنهاده

شیرم اما زجفاها زنفس افتاده

مردبودم همه ی عمر و بدان می بالم

نیست ازضعف اگر شاکیم و مینالم

انچه آمد به سرم سخت زمین گیرم کرد

روزگارنامراد از زندگی سیرم کرد

انکه مرداست گهی غمی هلاکش سازد

غم هجران عزیزی سینه چاکش سازد

غیرتش راه نفس راهمه شب میگیرد

گاه از داغ دلی دق کند و میمیرد

هرعذابی که تصور بکنید من دیدم

زخمها خوردم و بسیار بخون غلطیدم 

از خلایق بدی و نامردمی ها دیدم

ازتمام اشنایان و کسان رنجیدم 

غم نبود چونکه خدا مرا حمایت میکرد

یاورم بود و خودش مرا هدایت میکرد

باورم بودچو در کوره ی درد میسوزم

حکمت آن است کزانها معرفت آموزم

ولی دیریست خدا همسفر و یارم نیست

آنچه تقدیر کند جز بهر آزارم نیست

چون خدا راضی به بدنامی انسانی نیست

انکه ناکرده گنه محکوم به تاوانی نیست

گر برای امتحان است بخدا مردودم

میکند درد چنین معرفتی نابودم

شایداو خواسته تافقط به او دل بندم

خواسته شایدکه ببیند زهمه دل کندم

ای خدا تاب چنین مصیبتی در من نیست

پراز احساس و غرورم دلم از آهن نیست

این چه دردی است که من بدان گرفتارشدم

که دگر از خودم و زندگی بیزار شدم

 

 

 

 

 

  • salim hamadi

گذشتن ازعشق

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

من ازدلدارو عشق خود گذشتم

چو دیدم خواستار بودنم نیست

چو دیدم انکه او را میپرستم

به هنگام غیابم غرق شادی است

کسی را که مرادیگرنخواهد

چگونه در کنارش سر نمایم

بسی مشتاق اوهستم و لیکن 

به ذلت برنداردگام  پایم

ندادم اشتیاقم را مجالی

که درهم میشکست اینسان غرورم

من از دلدار دیرینم گذشتم

ازاین پس سرنمایم بی سرورم

  • salim hamadi