یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

قدرتِ فراوان باعثِ بی تفاوتی نسبت به دیگران می شود. ریشۀ اهمیت دادن به دیگران در نیاز و وابستگی است. این یک واقعیت اجتناب ناپذیر زندگی انسان هاست. تربیت ها و آموزش های فراوانی باید صورت پذیرد و ساختارهای بی شماری بِنا شود تا قدرتِ فراوان و اخلاق نسبی ممزوج گردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۴۲
salim hamadi

ای رفته به وادی تباهی

از دست تو شکوه ام زیاد است

بی شک توخودت دگر بدانی

بیچارگیت از اعتیاد است

شاید دوسه روزنأشه باشی

یک عمر ولی عذاب بینی

در وادی اعتیاد و ادمان 

درد وغم بی حساب بینی 

گیرد زتو احترام و عزت 

ازدست دهی تو آبرو را

ادمان چو رفیق آدمی گشت

ساقط کند از حیات او را

این وادی نکبت و عذاب است

 درآن زخوشی نشانه ای نیست 

این طبع ومرام اعتیاد است 

باحال خوشش میانه ای نیست

بیچاره کسی که از جوانی

دربازی مرگ پا گذارد

تالحظه ی آخر اسارت 

باران بلا بر او ببارد 

هرکس که دراین مسیر آید

دارائی خود همه ببازد

ادمان این بلای خانمانسوز

یک دیو از آدمی بسازد

او رابنهد سردوراهی

تااو بنماید انتخابی

یک سوهمه چیزهای خوب است

یک سوی دگر بودعذابی

هربار ولی اسیرادمان 

خواهان عذاب اعتیاداست

روزی بخودآیداو که دیگر

رفته همه هستی اش به باداست

اومتهم است به هرخلافی

هرچندکه کار او نباشد

هرکس که شودمقیم ادمان

کاشانه ی او زهم بپاشد

ای دوست به خودترحمی کن

خود را به جهنمی نینداز

گر رفته دراین طریق شومی

 برگرد و شروع کن ازآغاز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۲۳
salim hamadi

من ازتن پوش ذلت سخت بیزارم

ولی تن پوش عزت رادوست میدارم 

اگرتن پوش ذلت رااز الیاف طلا بافند،به تن هرگز نخواهم کرد

وگرتن پوش عزت پاره شد از رنج 

برآن باسربلندی وصله میدوزم

نمیخواهم به ذلت کس دهدآب حیاتم 

به عزت شوکران باشوق نوشم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۴۰
salim hamadi

دهربنا ندارد عزت کس ببیند

چشم ندارد انسان برقله ای نشیند 

خواهدبه هربهانه او راکند زمین گیر

گاهی به جهل وغفلت گاهی به دست تقدیر

میخواهدآدمی را در بند نفس محبوس

بایدکه آدمیزاد باشد حقیر و مایوس

درراه او بچیند صددام و صد دو راهی

یکسو ره کمال است یکسو ره تباهی

دهرباهزار ترفندباآدمی به جنگ است 

بازنده درمصافش محکوم عار وننگ است 

مصاف دهر وآدم تاروز مرگ برپاست

دهربابشر همیشه مشغول جنگ و دعواست

هرکس اسیرنفس است بادهرسازگار است

چراکه سهل وآسان راضی به ننگ ودعار است

وقتی کسی بداندخداهمیشه بااوست

درهر کجا حضورش با اقتدار و نیروست

وقتی کسی بدانددنیا سرای فانیست

وقتی بداند او مرگ پایان زندگانیست 

او درمصاف بادهرچون کوه استوار است

 ازاین جهان سرافراز بسوی کردگار است 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۵۴
salim hamadi

شایدتورااین روزها کم دارم اما

وقتیکه بی من خوشتری خوش باش حرفی نیست

میخواهمت بسیاراماعشق زوری نیست

من عاشقم بالاتراز آن نقطه ضعفی نیست

میخواهمت این راخودت هم خوب میدانی

امادلت چندیست بامن نیست میدانم

مغرورم اما گفتمت من بی تو میمیرم

گفتم اگر ترکم کنی زنده نمی مانم

 میخواستم عاشق شوم اما نمیشد 

بیچاره این دل  که زدم سند به نامت

 تولایق احساس پاک من نبودی

تمام آن عشق و محبتها  حرامت

 باتو فقط پرمیشودجای تودر دل 

کس جزتودردنیای من راهی ندارد

هرچند جفاکردی و برخاکم نشاندی

اما دلم جزتو هواخواهی ندارد

میخواهمت اما نمیخواهم که باشی

گر خواسته ی من خواسته ی توهم نباشد

میخواهمت ای به فدای آن دوچشمت

 غیرازتوکس سلطان قلب من نباشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۱۲
salim hamadi

بازشب شد وبیقرار گشتم

آزرده ز یاد یار گشتم

بازشب شد وغم نشست دردل

بادل شده ام دچار مشکل

هرشب دل من شودعزادار

باشدبه دلم هوای دلدار

دیریست که حال دل خراب است

از دوری یاردر عذاب است

شب تابه سحرشب زنده داراست

مجنون ز جفا و جور یار است

این فکرکه او گزیده یاری

 درآورده زدل عجب دماری

دیریست همه شب همین بساط است

 دل خون ز مرور خاطرات است

من مانده ام آخراین چه حال است

من مردم و یار بی خیال است

بازهم دل من رضا نگردد

از محبس خود رها نگردد

 ده بار غرور خود شکستم

گفتمش هنوزعاشقت هستم

گفتم که گذشته را رها کن

برگرد و به عهدخود وفاکن

ازعشق ولی دراو نشان نیست

ناز شیوه و رسم عاشقان نیست

ایکاش دلم بگیرد آرام

باور کنداو پریده از بام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۵۷
salim hamadi

من خودم منتقدآدمهائی هستم که همه چیز راسیاه و سفید می بینند و یاعادت دارند سیاه نمائی کنند .

انسان بایدواقع بین باش .هیچ چیز دردنیا مطلق نیست .اما این دلیل نمیشودکه هرکس از سیاهی ها سخنی گفت آدم بدبین و منفی بافی باشد و قصدسیاه نمائی داشته باشد.واقعیت این است که در کشورمان مقیاس بی اخلاقی ها وناهنجاریها و بی فرهنگی ها و...خیلی بالاتر از میانگین جهانی آنهاست و چنین ادعائی بهیچ عنوان سیاه نمائی نیست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۱۴
salim hamadi

بدبخت این خلایق که چون تو بین آنهاست

کسی که درسلامش دردسر و زیانهاست

کسی که دیدن او بی دردسر نباشد

دیدار او محال است که بی ضرر نباشد

درهرسخن که گویدازپیش چیده دامی

باشد فریب و نیرنگ درپشت هرسلامی

روزی که کس تورادیدیک روزشوم وزشت است

هم خانه باتو بودن نفرین سرنوشت است

بیچاره آنکه باتو محکوم برعذاب است

زندگیش سراسربادرد و التهاب است

من مانده ام خداوند ازخلقتت چه میخواست

چراکه تو نداری حتی یک روده ی راست

هرخلقت خداوند باحکمت و دلیل است

گرخیر بوده مقصود خیرازتو مستحیل است

شاید به یک بهانه رسد به خلق خیرت

وقتی تو راببینند گیرند درس عبرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۰۴
salim hamadi

من دراین آشفته بازاری که دنیا نام دارد

باتمام وسعتش انگار محبوسم

درجهانی که خلایق اینچنین دلبسته اش هستند 

دراتاقم کوچکم تنها و بی همراه می پوسم

برایم هیچ چیزاین جهان جذاب و زیبا نیست 

روزهایم تلخ میآیند و شوقی هم برای دیدن خورشید فردا نیست

همه شب تانهم سررا به بالین درد میآید،کنارم سر به بالین میگذارد

 وقلبم را به سختی  میفشارد

مرادیگر نه دیدار کسی ازآشنایان شاد میسازد

نه میخواهم که باکس آشنا گردم

نه ازخیل رفیقان قدیمی خیر دیدم

نه دنبال رفیق تازه میگردم

مرا در دل تمنای وصال خوبرویان نیست 

 عزیزی هست که باید باشد و  چندیست دیگر نیست

بغیر از او مرا فکری به سر نیست

برایم این جهان بی او چو یک زندان تاریک است

عزیزی که زمن دور است و نزدیک است

فقط او میتواند این دل آشفته را آرام سازد

 دلم را رام سازد

فقط او میتواند درد و غم را ازدل دیوانه ی من دور گرداند

مرا مسحور گرداند

ولی او رفته و دیریست که جایش درتمام لحظه های عمر من خالیست

ولی یادش همیشه این حوالی است.

فراموش کردن عشق قدیمی هیچ ممکن نیست

ممکن نیست ،ممکن نیست

مگرآنکه مرا درگور بگذارند

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۰۲
salim hamadi

انگار این شب تار قصد گذر ندارد

این شام سرد ظلمت گویی سحر ندارد

شب بی خیال رفتن درفکر ماندگاریست

ظلمت مجال ظلم و تاراج و برده داریست

دیریست ظلمت شب حاکم برآسمان است

تاریکی مداوم دلخواه حاکمان است

دیریست شب امیر و خورشید در حصاراست

هر روز مردمانش همرنگ شام تار است 

حاکمیت ظلمت محصول ترس و جهل است

هرجا که این دوباشند البته ظلم سهل است

تاخلق اسیرجهلند  جبار شادمان است

 دلیل ظلم ظالم   رفتار مردمان است 

وقتی جواب هرظلم  ‌‌گلایه زیر لبهاست

این خلق مستحق سیاهترین   ستمهاست 

 وقتی که ظالمان را هیچ ترسی از خدا نیست

بامعترض کس از خلق همراه و همصدا نیست

این ظلمت و سیاهی همیشه ماندگار است

 فساد و ظلم وتبعیض  همواره برقرار است

ملت چو نارضایند حرکتی نمایند

دراعتراض به ظالم همراه و همصدایند

تا انکه خلق باهم حق را طلب نسازند

هم پالگان ظالم  در عرصه یکه تازند




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۱۴
salim hamadi