عدل خدا
خداوندا زعدلت درشگفتم
ببخش گر از تو ایرادی گرفتم
اگرانسان به درگاهت یکی بود
اگر فرق وتفاوت اندکی بود
اگر ایمان ملاک خوب وبد بود
اگر این ادعاها مستند بود
چراجمعی که با ایمان نبودند
زانواع گنه ترسان نبودند
بود دنیایشان خالی زاندوه
زدینار و زر و نقدینه انبوه
ز درد و غصه و محنت به دورند
اسیر شهوت و کبر و غرورند
ولی آن مرد مسکین وفادار
که عاشق پیشه بوده نی جفاکار
بسی شرمنده از محصول کم بود
غمش پرکردن غول شکم بود
شبانگاهان که او میرفت خانه
نبود از راحتی در او نشانه
ولی بی ادعا جان را صفا داد
بسی شکراز رضایت در خفا داد
ندارم شک که دنیا دار فانیست
گذرگاه جهان همچون جوانیست
نباشد این زعدل وداد و انصاف
که حق مستمندی گردد اجحاف
کسی که نور حق در او اثر داشت
توقع هم زدنیا مختصر داشت
پتویش آسمان فرشش زگل بود
نصیبش مختصر باخون دل بود
اگر دنیا چنین پست است وفانی
چرا انسان شود محتاج نانی
اگر دادی به کس مال فراوان
به آن مسکین عطا کن لقمه ای نان
یقین دارم که آن مسکین بی چیز
دلش از نور یزدان بوده لبریز
اگر درکار تو کردم دخالت
زگفتارم بسی دارم خجالت
گناهم راببخش پروردگارم
چرا که عشق تو در سینه دارم