یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

چوب خشک

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ

چوب خشکی که نحیف 

ریشه اش درخاک است 

جان خوش دارد وخاک 

آنچه دارد ازعشق 

پای او میریزد

خاک درقصه ی ما

بی ریابود ونگفت

چوب خشکی که پاگیرشده دردل من

چه نیازی است که من عشق بپایش ریزم

نورخورشید دمید

سربه هرسوی کشید

پی آن شاخه ی خشک

شاخه راپیداکرد

وبراو تابانید 

هرچه ازعشق هرچه ازعشق دراو جاری بود

چوب دیگرقوتی یافته بود

 

انچه باعشق ارزانی او

ریشه اش راجان داد

وپس ازچندصباح

دیگرآن چوب نحیف

تکدرختی خوش بود

وبه شکرانه زخاک وخورشید 

میوه داد و سایه

ساخت لانه روی آن

مرغ شد همسایه 

وپس ازچندین سال 

چوب شد تخته سیاه 

ونوشتند بر آن 

بچه ها آنچه از عشق 

خاک وخورشید به آنها میداد 

  • salim hamadi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی