غم مهمان سرزده
پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۰ ب.ظ
بازغمی سرزده مهمان شده
باز دلم کلبه ی احزان شده
باز یکی زخم دگر زد مرا
بازبه ریشه کس تبر زد مرا
ریشه دگر تاب تبر ندارد
تحمل زخم دگر ندارد
پیر شدم از درد زعهد شباب
شد همه عمرم غم و رنج و عذاب
پشت مراجور عزیزان شکست
در دل من کوه غمی خیمه بست
گرچه نبود در دل من کینه ای
یا زکسی نفرت دیرینه ای
لیک رهایم ننمود این عذاب
هرچه نمودم نشد این دل مجاب
داد مرا کثرت غم حال زار
بس که بدی دیدم از این روزگار
رفتم وکنجی بنشستم خموش
داشت زیان چونکه مرا چشم وگوش
رفتم ودر عزلت خود گم شدم
رفتم ودور از همه مردم شدم
باز دلم بچه شد وگول خورد
باز مرا سوی غمی تازه برد
لعنت بخود گفتم از این اشتباه
برخودم و این دل و بخت سیاه
۹۶/۰۹/۰۲