دل من
چرابامن کسی همداستان نیست
چرا احوال من چون دیگران نیست
نباشدکس دلش خون چون دل من
نه باشد همچو آنان مشکل من
همه دنبال کار و بار خویشند
بفکر گرمی بازار خویشند
جهان گرزیر و رو شد بی خیالند
زتبعیض وفساد و ظلم ننالند
ولی جنس دل من فرق دارد
نه بیگانه نه غرب و شرق دارد
اگر هرگوشه ی دنیا بلایی است
ز رنج و دردشان در دل عزائی است
زکشتار خلایق داغ دارم
غم ناکامی عشاق دارم
دلم خون گردد از تبعیض و بیداد
ازاین سیاستهای معیوب وپرایراد
چگونه یکدم آرامش بیابم
چگونه شب در آرامش بخوابم
ولی بینم همه آرام هستند
رها از محنت و آلام هستند
یکی گویدخلایق هر چه لایق
یکی دارد چو من داغ شقایق
من عمری خون دل بیهوده خوردم
چه دیر پی بر خطای خویش بردم
نبوده ازکسی ایراد جز من
نه کس زانان زپای افتاد جزمن
زغمها در جوانی پیر گشتم
چنان کز جان خود هم سیر گشتم
منی که غصه دار خلق بودم
چه گره ای ز کارشان گشودم
غمم آخرچه سودی بهر کس داشت
چه باری را ز دوش خلق برداشت
جزاینکه پشت من خم شد ازاین بار
خودم را بی جهت میکردم آزار