معمار
سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۰۲ ق.ظ
نمی بینم افق من پیش رویم
نباشد جز سیاهی رو برویم
شده فردای من در بند تردید
امیدم را کند آینده تهدید
جوانی گر مجال شور وحال است
دراین ماتمسرا شادی محال است
به لب گربسته شد نقشی زخنده
بدنبالش دوان یأسی کشنده
به رؤیا در جهان دیدم غمی نیست
گرفتار و پریشان آدمی نیست
درآنجا خوب و بد ازهم سوا بود
بدیدم هرکه را کامش روا بود
نه کس آهی کشید از زوی حسرت
نه حرفی زد کسی از فقر و عسرت
نه کس مشکل بنام زندگی داشت
نه کس دنبال نان دوندگی داشت
عدالت برقرار و عدل جاری
درون سینه ها از کینه عاری
به رؤیا آن بهشت را لمس نمودم
نبود رؤیا ولی داروی دردم
جوان در زندگی چون خشت خام است
به راهش در کمین صیاد و دام است
اگر استاد گل حالت به او داد
ازآن پس زندگی بر کام او باد
که بی شک والدین معمار هستند
به معماری همه اجبار هستند
چو گردد عاقبت به خیر فرزند
دلیلش هست معماری هنرمند
۹۷/۱۱/۰۲