گریز از غم
سه شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۰۳ ق.ظ
از غم به کدام سو گریزم
هرسوکه روم غمم فزون است
ازغم نبود گریزگاهی
وقتی غم و دردم از درون است
گویند چرا زغم سرائی
اندیشه ی من جدازغم نیست
جاریست میان حرفهایم
تقصیر مرکب و قلم نیست
هرگاه سراغ دل گرفتم
دیدم که غمی لمیده در دل
بیرون نتوانمش نمودن
دیریست زمین خریده در دل
خود مالک آشیان خویش است
خود صاحب ملک و اختیار است
هرگاه سراغ دل گرفتم
دیدم به غمی دگر دچار است
غم مونس دلشکسته باشد
بامن که رفاقتش قدیمی است
باغم همه عمر سر نمودم
با این دل پاره پاره غم صمیمی است
دانم که شمامراببخشید
گر ازغم ودرد زیاد گفتم
گویم زغمم که سرد گردد
تازانهمه غم زپا نیفتم
۹۷/۱۱/۰۹