یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

مرابامن زمانی مشکل افتاد

منی ازمن به دوری باطل افتاد

من امازانچه شد راضی نبودم

خودم راسرزنشها مینمودم

مرابامن نباشدهیچ کاری

که من ازدست من هستم فراری

کنون چندیست که ازمن میهراسم

که دیگرگشته این من ناشناسم

شده من مدتیست سرباز نفسم

که باعث گشته من از من بترسم

به من عفریته ی شومی قرین است

که بامن آشنا و همنشین است 

دگرمن من نیم آن من غریب است

که دیگرنیم من بامن رقیب است

زدست نیمه ی عفریته خواهم 

همیشه شرمگین و روسیاهم

گهی من را نصیحت مینمایم

به راه راست دعوت مینمایم

نمیدانم چرابامن چنین کرد

که باعفریته من را همنشین کرد

کنون ازمن جداوگوشه گیراست

که دربندی گرفتار واسیر است

رها گه میشود از غل و زنجیر

شود گهگاه با عفریته درگیر

ولی عفریته گویاپرتوان است

که پیشش من شبیه بردگان است

من بیمار گیچ وناامید است 

همه اعمال ورفتارش پلید است

چومن با من تنی داریم واحد

اگرچه مختلف باشد عقائد

سرایت کرده درمن نیز حالش

که گوئی داده درمن انتقالش

منی که درمن و همزاد من بود

نه من نیمه ی پر ایراد من بود

نهیبش میزدم گاهی به سختی

که من دارم ازاو این تیره بختی

نمیفهمیددگر او من چه گویم

نبوددیگر به فکر آبرویم

توگوئی دشمن وبدخواه من بود

دگر سرباز نفس و اهرمن بود

اگرچه فکرمان ازهم سوا بود

ولی آزرده جسم بینوا بود

حضوراین دومن یکجا نمیشد

نزاعی بود وصلح برپا نمیشد

همیشه باخودم درگیر بودم

به محبس باعدویم گیر بودم

چولج میکردم او لجبازتر بود

تنم تسخیر آن نیم دگر بود

تنم مطیع و تحت امر اوبود

به لطفش در لجنزاری فرو بود

خراب دود و دم بود و هوسباز

همیشه نعشه بود و دردسر ساز

به دنبال خلاف و شور و شر بود

همیشه باعث رنج و ضرر بود

درآئینه به خود کردم نگاهی

ولی درآینه بود اشتباهی

چرا درآینه تصویر من نیست

چقدرهم آشناست این آشناکیست؟

نکند این منم؟این حقه بازیست

دروغ است واقعی نیست صحنه سازیست

دگرآیینه ها هم حقه بازند

تورو جور دگر تصویر سازند

نبود بیگانه تصویر خودم بود

همان منی که درگیر باخودم بود

من اورا اینچنین در خود شکستم

به او زخم میزدم بااین دو دستم

نبود دیگرمنی جرمن درونم

گمانم من همان نیمم که دونم

به یاد آرم که بامن برزمین خورد

نمیدانم ولی یکی شدیم یا مرد

ازآن من مانده باقی نیمه جانی

غم و درداست و پوست و استخوانی

دگرحسرت ندارد هیچ سودی

به پایان آیداین دفتر به زودی

به یادم آید آن نیمه ی مظلوم

که بر بودن کنارم بود محکوم

شماهم گردو من هستید همراه

من دلسوز کنار نیم بدخواه 

ز من منتقد غافل نگردید

که میمیرد زغم  قاتل نگردید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۰۲:۵۰
salim hamadi

خدایامانده ام درعدل ودادت

ببخشای گرنمایم انتقادت

به دنیاهرکسی یکبارآید

که محکوم است وبااجبارآید

تفاوتهای انسان بی شماراست

که درآنهابشربی اختیار

یکی زیباشبیه حوریان است

یکی زشت است وچون بوزینگان است

یکی عیسی شود ازمادری پاک

یکی رامادری است بدکار وناپاک

یکی فرزندانسانی بزرگ است

یکی بزرگ شده باشیر گرگ است

یکی دردش فراق گلرخان است

یکی درحسرت یک لقمه نان است

اهمیت تفاوت رادر آنجاست

که زندگی ازآنها زشت و زیباست

کسی که چهره اش جذاب و زیباست

بدون زحمتی محبوب دلهاست

برایش زندگی شیرین وشاد است

برای زندگی شوقش زیاد است

ولی آنکس که بدترکیب و زشت است

دلش آزرده حتی در بهشت است

نمیخواهدکسی اورا کنارش

به تلخی بگذراند روزگارش

برای آنکه آقازاده باشد

به هرخواسته رسیدن ساده باشد

ولی انکس که بی چیروندار است

برایش زندگی چون زهر ماراست

اگرانسان زدنیا رخت بربست

اگرباور کنیم قیامتی هست

اگرروز و حساب وداوری هست

خلایق راثواب و کیفری هست

درآنجاعدل معنائی ندارد

عدالت هیچ مبنائی ندارد

کسی کزفقررسیده تاجنون است

دلش از درد وغم همواره خون است

خلافی گرکندباحال زارش

کشدآیاعذابی انتظارش؟

اگرآن بینواهم ثروتی داشت

برای جرم آیا رغبتی داشت؟

یکی رابسترجرم وگناه است

یکی راصدبلا درطول راه است

یکی همیشه بااوبخت یاراست

همیشه برمرادش روزگاراست

یقینا فرق آنان بسیاراست

عجیب نیست این نکو آن نابکاراست

اگردنیا بوددار مکافات

جهنم کاشکی  باشدخرافات

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۳:۵۷
salim hamadi

خدابرگشته ازماکاری به ماندارد

دیریست بریده ازما ایران خداندارد

اینجااگرخداداشت مااینچنین نبودیم

اینگونه درحصار اسلام و دین نبودیم

اینجااگرخداداشت مارارها نمیکرد

پیروجوان زن ومرد خداخدا نمیکرد

اینجااگرخداداشت ظلم پایدار نمی ماند

انسان بی گناهی بالای دار نمیماند

اینجااگرخداداشت دعای ما اثرداشت

ازحال وروز مردم او بی گمان خبر داشت

ایران خداندارد شیطان کند خدائی

خدا دگر به این خلق ندارد اعتنائی

ازآن زمان که اسلام دکان کاسبان شد

ازآن زمان که مذهب آمد بلای جان شد

شدبهرجنگ و کشتار نام خدا بهانه

در سرزمین اسلام آتش کشید زبانه

وقتی بنام اسلام هرناروا روا شد

توجیه ظلم و بیداد رضایت خدا شد

ازآن زمان خداهم از ما برید و برگشت

بازیچه شدچواسلام  این خانه بی خداگشت

دیریست که درمساجد صدائی از اذان نیست

مذهب ما دروغی است که روبه آسمان نیست

اسلام واقعی را درقلبها بجوئید

دین حکومتی را از قلبتان بشوئید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۲
salim hamadi

هستی من بسته به مستی شده

مذهب من باده پرستی شده

باده پرستم  وازآن مست مست

بی خبرازهرچه شدوهرچه هست

هست هرآنچیز که درمستی است

بی می و مستی همه جاپستی است

مستم وازمستی خودسرخوشم

بازاگر می بدهند سر کشم

مست بدانسان که شوم کور وکر

تاکه به مستی کنم ازشب گذر

چونکه شب من شب دیوانگی است

شب چورسد نوبت درماندگی است

قلب مراطاقت این درد نیست

دردی که در تاب چهل مرد نیست

چاره ی درد بغیر مستی نبود

راهی بجز باده پرستی نبود

گر که خدا روزی حرامش نمود

قصد و غرض شرب مدامش نبود

آنکه همه عمر ننوشیده است

یک شب دیوانه نخوابیده است

هر که بدید یک شب دیوانه را

شب نزند جز در میخانه را

محفل مستان خبرازهوش نیست 

حاجت بر چشم سر و گوش نیست

هرکه بود مست تراز دیگران

وصل تراست از همه با آسمان

هرچه بگوید همه باراستی است

بی کلک و صادق و بی کاستی است

ما عارف مکتب میخانه ایم

شاگرد جام می و پیمانه ایم

مسلک ما پاکی و مردانگیست

مکتب ما مستی و دیوانگیست

مست خرابیم ولی دست گیر 

باده پرستیم ولی سربه زیر

شایدبه چشم همگان کافریم

مابه نگاه دگران ننگریم

باز سفر مکه به مستی کنیم 

باده زده باده پرستی کنیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۵:۴۸
salim hamadi

خانه ی طوفان زده تشنه ی آرامش است

هیچکس آسوده نیست خانه چودرآتش است

قوم مغول باعبا بااسب دین آمدند

آنان به اسم خدا در پی زین آمدند

کاسبی ازراه دین بسترش آماده بود

ابزاراین کاسبی تسبیح و سجاده بود

منبری آماده شدشیخ به منبر نشست

کس نشدآگه که شیخ خودشده شیطان پرست

شاه دراین سرزمین خصلت شاهان نداشت

عاشق این خانه بودآنچه که خواهان نداشت

شیخ به آن شاه خوب مهلت کاری نداد

چیزی بجزجهل خلق شاه رافراری نداد

رفت وبهمراه او برکت ازاین خانه رفت

برکت این خانه بود اوکه غریبانه رفت

شیخ دراین خانه شدشاه و به کرسی نشست

شاه عباپوش راقدرت نمود مست مست

اوکه بخون تشنه بود حکم به کشتار داد

خانه به فرمان شیخ کشته ی بسیار داد

بعد چهل فصل سرد خانه چنان یخ زده 

کزاثرش زندگی مرده دراین غمکده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۰
salim hamadi

خوابم اما هیچ بیدارم مکن

بیش ازاین خودرابدهکارم مکن

نیست درمن تاب طوفانی دگر

بهرزخم دیگری جانی دگر

من به بیداری چومجنون میشوم

چون تو رابینم دگرگون میشوم

ترسم آخردست خود کاری دهم

یا تورا ناخواسته آزاری دهم

من به خواب فارغ زدنیا میشوم

همسفرباخواب وروئیا میشوم

دیدن کابوس به خواب آسانتراست

خواب باشم درد خنجر کمتر است 

دیدمت درخواب اما با وفا

رفته بوداز خاطرم کردی جفا

چون گذشته عاشقت بودم هنوز

خواب ماندم زین سبب درطول روز

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۰۷:۳۱
salim hamadi

ساقی امشب آتشم را تیزکن

آتشین جام مرا لبریز کن

امشب ازهرشب برایم شب تراست

امشب من ازنژادی دیگراست

هرشب ای ساقی مرامی داده ای

دست رد برسینه ام ننهاده ای

امشب است این آخرین می خواستن

هست فردا وقت زحمت کاستن

ای کریم امشب کرامت بیش کن

این رعیت را رعایت بیش کن

عدل تو می جزبه ظرفیت نداد

می به می خواران به یک نسبت نداد

میدهی می در خور میثاقشان

خوب میدانی تواستحقاقشان

پیش می خواران عدالت این بود

جان فدای اینچنین آئین بود

ای به هرکس داده استحقاق حق

مستحقم مستحقم مستحق

مستحقم بیشتر مستم کنی

بی امان بی پا وبی دستم کنی

مست بایدشدنه چون شبهای پیش

خواهمت مستم کنی این باربیش

گاه بایدمست شددیوانه وار

تادهی ازکف عنان اختیار

رهرو یک راه خونین منظرم

از چنین ره مست باید بگذرم

روز بایدفارغ ازهرهست شد

بایدامشب پس حسابی مست شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۷:۴۱
salim hamadi