یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات
دراین دنیانه ظلمی برقرار است
نه تاج وتخت ظالم ماندگار است
همه شاهان به زیر خاک خفتند
همه آنان که حرف زور گفتند
که چنگیز و نرون ،فرعون وضحاک
همه مردند و خفتند زیر این خاک 
اجل رافرق میان این وآن نیست
تفاوت برده راباحاکمان نیست
اجل وقتی که میاید سراغت
همان دم میدهد دنیا طلاقت
جنایت کن جهان را زیر و رو کن
خلایق رابکش باخون وضو کن
اگرچه حرص و آز پایان ندارد
اجل خود نقطه ی پایان گذارد
اگرتو نفس خود را برده باشی
خودت را وقف دنیا کرده باشی
تورا راهی کنددنیا به گورت
میان ره بخندد بر شعورت
بگوید باتو بالبخند مرموز
منم دنیا عروس آتش افروز
تمام عاشقانم سینه چاکند
که نائل بروصالم زیر خاکند
ندانند من عروسی بی وفایم
به عقد کس از آنان در نیایم
بدان اجل بشر را در کمین است
اگرچه باداورا برده چین است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۷ ، ۰۶:۲۵
salim hamadi
آدمی است انکه امان من برد
قلب مرا جهل و جفایش آزرد
اوکه به حق اشرف کائنات است
تابه کجا رفته درانحطاط است
شیوه ی کارش همه باگناه است
بی خبراز فلسفه ی فلاح است
گرچه به تفویض  (۱) بشر رانده شد
خلیفه بر روی زمین خوانده شد
خالقمان آن احسن الخالقین
آدمیان ساخت زصلصال و طین
بعد ز روحش به بشر جان دمید
بعد خداگونه به انسان رسید
عقل بشر قدرت رحمانی است 
شهوت او خواهش نفسانی است
داده خدا بربشر این اختیار
تاکه بسازد به توان روزگار
راه بشر بس به خطا رفته است 
قافله سمت ناکجا رفته است
ضعف بشر درهمه جا عیان است
مکتب او جهالت و زیان است
خواست که پایان به جهالت  دهد 
تا مگر از چاه ضلالت رهد
بست به زنچیر عمل پای خویش
مصرفی جمله ی کالای خویش
فکر بشر در پی نردبان بود
پله ولی راهی لامکان بود
تفویض :به خودوانهاده شدن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۷ ، ۰۵:۵۴
salim hamadi
درانجمن مستان 
درجمع تهی دستان
درمحفل یکرنگی
درسفره ی دلتنگی
درباغ اقاقی ها
در محفل ساقی ها
درشیوه ی عیاران
در ریزش هر باران
در زمزمه ی مادر
در پاکی هر باور 
در مسلک درویشان
در بزم خدا کیشان
ازعشق نشان دیدم
خورشید عیان دیدم
پاکی به تماشا بود
صد میکده آنجا بود
دل قیمت افزون داشت
چون لیلی و مجنون داشت
حق بود و حقیقت بود
پاکی به طریقت بود
ای انکه پریشانی 
از عشق چه میدانی
بر خلق نظر داری 
وز عشق حذر داری
ترسی است به چشمانت
در لرزش دستانت 
عشق جنس مخالف نیست
احساس و عواطف نیست
عشق پاکی و اخلاص است
دربوی گل یاس است 
در گرمی دستان است 
در خوبی و احسان است 
در کاشتن گلهاست
در نغمه ی بلبلهاست 
عاشق شو و این عشق است
تکلیف تواین مشق است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۷ ، ۰۵:۴۷
salim hamadi
متاسفانه درجامعه کثیری از مردم  در خصوص مسائل مربوط به دین و مذهب تعصب دارند و به هیچ عنوان حاضر نیستند بپذیرند که شایددر باورها واعتقاداتشان ایرادی وجودداشته باشد و درجهت اصلاح آن برآیند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۷ ، ۰۵:۴۳
salim hamadi

دست ازسرم توبردار حال خوشی ندارم

ازدست آن جفاکاردرآمده دمارم

نائی دگرندارم که دل به کس ببندم

حتی نمیتوانم دروغکی بخندم

این دلشکسته دیگرازعشق گشته بیزار

حرفی مزن توازعشق قلب مرا میازار

گریه نکن عزیزم نیست مرده ای دراین گور

این شاعرسیه پوش دیوانه ایست رنجور

دانم که جای اوراهرگز کسی نگیرد

دانم غم فراقش جان مرا بگیرد

برو پی کسی باش که عاشق توباشد

بفکر آن کسی باش که لایق توباشد

کسی که درکنارت اندوه وغم ندارد

بابودنت کنارش او چیزی کم ندارد

ازآن زمان که دل را زدم بنام یارم

سهمش تمام دل بود جزآن دلی ندارم

وقتی که اوجفا کرد دل شدهزار پاره

هیهات اگر که این دل عاشق شوددوباره

دعاکنم بیابی گمشده ی دلت را
گریان دگر نبینم چشمان خوشکلت را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۵:۳۵
salim hamadi

خرابم مثل آن عاشق که عشقش

به پای سفره ی عقدرقیب است

خرابم مثل حال آن مسافر

که بی پول مانده درشهری غریب است

خرابم مثل آن بلبل که بیند

گلش دردست گلچین اشک ریزد

خرابم مثل آهوبچه ای که

شکارشدمادرش او میگریزد

خرابم مثل آن مادرکه طفلش

دوروز زیر تلی آوار مانده

خرابم مثل معتادی که چندیست

ندارد پولی و خمار مانده

خرابم مثل مردی که رفیقش

کنارچشم اوجان داده باشد

خرابم مثل آن قماربازی

که هرچه داشته تاوان داده باشد

خرابم مثل آن شاعرکه یک شب

غمی دارد کزآن حالش خراب است

خرابم مثل آن دیوانه ای که

دوای درد او جام شراب است

خرابم مثل آن چیزی که هستم

شبیه آنکه ازجان سیرباشد

خرابم مثل آن بازنده ای که

بلای جان او تقدیر باشد

خرابم مثل دیروز و پریروز

شبیه ماه پیش وپارسالم

خرابم مثل هرروز و همیشه

ازآن روزی که رفت این است حالم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۷ ، ۰۶:۱۱
salim hamadi

مرابامن زمانی مشکل افتاد

منی ازمن به دوری باطل افتاد

من امازانچه شد راضی نبودم

خودم راسرزنشها مینمودم

مرابامن نباشدهیچ کاری

که من ازدست من هستم فراری

کنون چندیست که ازمن میهراسم

که دیگرگشته این من ناشناسم

شده من مدتیست سرباز نفسم

که باعث گشته من از من بترسم

به من عفریته ی شومی قرین است

که بامن آشنا و همنشین است 

دگرمن من نیم آن من غریب است

که دیگرنیم من بامن رقیب است

زدست نیمه ی عفریته خواهم 

همیشه شرمگین و روسیاهم

گهی من را نصیحت مینمایم

به راه راست دعوت مینمایم

نمیدانم چرابامن چنین کرد

که باعفریته من را همنشین کرد

کنون ازمن جداوگوشه گیراست

که دربندی گرفتار واسیر است

رها گه میشود از غل و زنجیر

شود گهگاه با عفریته درگیر

ولی عفریته گویاپرتوان است

که پیشش من شبیه بردگان است

من بیمار گیچ وناامید است 

همه اعمال ورفتارش پلید است

چومن با من تنی داریم واحد

اگرچه مختلف باشد عقائد

سرایت کرده درمن نیز حالش

که گوئی داده درمن انتقالش

منی که درمن و همزاد من بود

نه من نیمه ی پر ایراد من بود

نهیبش میزدم گاهی به سختی

که من دارم ازاو این تیره بختی

نمیفهمیددگر او من چه گویم

نبوددیگر به فکر آبرویم

توگوئی دشمن وبدخواه من بود

دگر سرباز نفس و اهرمن بود

اگرچه فکرمان ازهم سوا بود

ولی آزرده جسم بینوا بود

حضوراین دومن یکجا نمیشد

نزاعی بود وصلح برپا نمیشد

همیشه باخودم درگیر بودم

به محبس باعدویم گیر بودم

چولج میکردم او لجبازتر بود

تنم تسخیر آن نیم دگر بود

تنم مطیع و تحت امر اوبود

به لطفش در لجنزاری فرو بود

خراب دود و دم بود و هوسباز

همیشه نعشه بود و دردسر ساز

به دنبال خلاف و شور و شر بود

همیشه باعث رنج و ضرر بود

درآئینه به خود کردم نگاهی

ولی درآینه بود اشتباهی

چرا درآینه تصویر من نیست

چقدرهم آشناست این آشناکیست؟

نکند این منم؟این حقه بازیست

دروغ است واقعی نیست صحنه سازیست

دگرآیینه ها هم حقه بازند

تورو جور دگر تصویر سازند

نبود بیگانه تصویر خودم بود

همان منی که درگیر باخودم بود

من اورا اینچنین در خود شکستم

به او زخم میزدم بااین دو دستم

نبود دیگرمنی جرمن درونم

گمانم من همان نیمم که دونم

به یاد آرم که بامن برزمین خورد

نمیدانم ولی یکی شدیم یا مرد

ازآن من مانده باقی نیمه جانی

غم و درداست و پوست و استخوانی

دگرحسرت ندارد هیچ سودی

به پایان آیداین دفتر به زودی

به یادم آید آن نیمه ی مظلوم

که بر بودن کنارم بود محکوم

شماهم گردو من هستید همراه

من دلسوز کنار نیم بدخواه 

ز من منتقد غافل نگردید

که میمیرد زغم  قاتل نگردید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۰۲:۵۰
salim hamadi

خدایامانده ام درعدل ودادت

ببخشای گرنمایم انتقادت

به دنیاهرکسی یکبارآید

که محکوم است وبااجبارآید

تفاوتهای انسان بی شماراست

که درآنهابشربی اختیار

یکی زیباشبیه حوریان است

یکی زشت است وچون بوزینگان است

یکی عیسی شود ازمادری پاک

یکی رامادری است بدکار وناپاک

یکی فرزندانسانی بزرگ است

یکی بزرگ شده باشیر گرگ است

یکی دردش فراق گلرخان است

یکی درحسرت یک لقمه نان است

اهمیت تفاوت رادر آنجاست

که زندگی ازآنها زشت و زیباست

کسی که چهره اش جذاب و زیباست

بدون زحمتی محبوب دلهاست

برایش زندگی شیرین وشاد است

برای زندگی شوقش زیاد است

ولی آنکس که بدترکیب و زشت است

دلش آزرده حتی در بهشت است

نمیخواهدکسی اورا کنارش

به تلخی بگذراند روزگارش

برای آنکه آقازاده باشد

به هرخواسته رسیدن ساده باشد

ولی انکس که بی چیروندار است

برایش زندگی چون زهر ماراست

اگرانسان زدنیا رخت بربست

اگرباور کنیم قیامتی هست

اگرروز و حساب وداوری هست

خلایق راثواب و کیفری هست

درآنجاعدل معنائی ندارد

عدالت هیچ مبنائی ندارد

کسی کزفقررسیده تاجنون است

دلش از درد وغم همواره خون است

خلافی گرکندباحال زارش

کشدآیاعذابی انتظارش؟

اگرآن بینواهم ثروتی داشت

برای جرم آیا رغبتی داشت؟

یکی رابسترجرم وگناه است

یکی راصدبلا درطول راه است

یکی همیشه بااوبخت یاراست

همیشه برمرادش روزگاراست

یقینا فرق آنان بسیاراست

عجیب نیست این نکو آن نابکاراست

اگردنیا بوددار مکافات

جهنم کاشکی  باشدخرافات

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۳:۵۷
salim hamadi

خدابرگشته ازماکاری به ماندارد

دیریست بریده ازما ایران خداندارد

اینجااگرخداداشت مااینچنین نبودیم

اینگونه درحصار اسلام و دین نبودیم

اینجااگرخداداشت مارارها نمیکرد

پیروجوان زن ومرد خداخدا نمیکرد

اینجااگرخداداشت ظلم پایدار نمی ماند

انسان بی گناهی بالای دار نمیماند

اینجااگرخداداشت دعای ما اثرداشت

ازحال وروز مردم او بی گمان خبر داشت

ایران خداندارد شیطان کند خدائی

خدا دگر به این خلق ندارد اعتنائی

ازآن زمان که اسلام دکان کاسبان شد

ازآن زمان که مذهب آمد بلای جان شد

شدبهرجنگ و کشتار نام خدا بهانه

در سرزمین اسلام آتش کشید زبانه

وقتی بنام اسلام هرناروا روا شد

توجیه ظلم و بیداد رضایت خدا شد

ازآن زمان خداهم از ما برید و برگشت

بازیچه شدچواسلام  این خانه بی خداگشت

دیریست که درمساجد صدائی از اذان نیست

مذهب ما دروغی است که روبه آسمان نیست

اسلام واقعی را درقلبها بجوئید

دین حکومتی را از قلبتان بشوئید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۲
salim hamadi

هستی من بسته به مستی شده

مذهب من باده پرستی شده

باده پرستم  وازآن مست مست

بی خبرازهرچه شدوهرچه هست

هست هرآنچیز که درمستی است

بی می و مستی همه جاپستی است

مستم وازمستی خودسرخوشم

بازاگر می بدهند سر کشم

مست بدانسان که شوم کور وکر

تاکه به مستی کنم ازشب گذر

چونکه شب من شب دیوانگی است

شب چورسد نوبت درماندگی است

قلب مراطاقت این درد نیست

دردی که در تاب چهل مرد نیست

چاره ی درد بغیر مستی نبود

راهی بجز باده پرستی نبود

گر که خدا روزی حرامش نمود

قصد و غرض شرب مدامش نبود

آنکه همه عمر ننوشیده است

یک شب دیوانه نخوابیده است

هر که بدید یک شب دیوانه را

شب نزند جز در میخانه را

محفل مستان خبرازهوش نیست 

حاجت بر چشم سر و گوش نیست

هرکه بود مست تراز دیگران

وصل تراست از همه با آسمان

هرچه بگوید همه باراستی است

بی کلک و صادق و بی کاستی است

ما عارف مکتب میخانه ایم

شاگرد جام می و پیمانه ایم

مسلک ما پاکی و مردانگیست

مکتب ما مستی و دیوانگیست

مست خرابیم ولی دست گیر 

باده پرستیم ولی سربه زیر

شایدبه چشم همگان کافریم

مابه نگاه دگران ننگریم

باز سفر مکه به مستی کنیم 

باده زده باده پرستی کنیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۵:۴۸
salim hamadi