تاحالااز روزگار نامراد
تلخی مصیبتی چشیده ای
تاحالا ازبدتقدیر ونصیب
روزگارکج سوارو دیده ای
تاحالا مرثیه خون روزگار
شعری ازدفترغم خونده برات
تاحالا توذهن سردلحظه ها
تلخی خاطره ای مونده برات
تاحالا توظلمت شبای سرد
مونده ای بی آشیون وسرپناه
تاحالا رفیق ویار لحظه هات
بوده باتو یک رفیق نیمه راه
میدونی که میتونه این روزگار
چقدربیرحم وبی حیا بشه
میدونی گاهی تویک لحظه آدم
میتونه یه عمری مبتلا بشه
میدونی اون کسی که کنارته
ممکنه یه روز زمین گیرت کنه
میدونی اونی که میمیری براش
ممکنه از زندگی سیرت کنه
میدونی که باگذشتن زمان
اغلب آدماتغیر میکنن
بعضی هابه پای هم پیر میشن و
بعضی هاهمدیگه رو پیر میکنن
میدونی چه دردی داره بی کسی
میدونی چه حالی داره انتظار
میدونی چه تیره میشه زندگی
وقتیکه وارونه میشه روزگار