اسبح بسمک الله
ولیس سواکَ أخشاهُ
وأعلَمُ أن لی قدراً سألقاهُ …. سألقاه
وقد عُلِّمتُ فی صغری بأن عروبتی شرفی وناصیتی وعنوانی
وکنا فی مدارسنا نردد بعضَ الحانِ
“بلاد العُرب أوطانی .. وکل العرب أخوانی”
اسبح بسمک الله
ولیس سواکَ أخشاهُ
وأعلَمُ أن لی قدراً سألقاهُ …. سألقاه
وقد عُلِّمتُ فی صغری بأن عروبتی شرفی وناصیتی وعنوانی
وکنا فی مدارسنا نردد بعضَ الحانِ
“بلاد العُرب أوطانی .. وکل العرب أخوانی”
روزگارم سخت ودنیایم پرازاندوه است
دردلم درد و غم و دغدغه ها انبوه است
سالهاست ازنامرادی حال و روزم خوب نیست
هیچ چیز زندگی برای من مطلوب نیست
همچو من آزرده از دنیای خود بسیار است
مردمی که زندگی برایشان غمبار است
بی گمان بودن در اینجا خود دلیل حال ماست
هرکه اینجاست بی گمان از آنچه بیند نارضاست
البته در هر جهنم عده ای هم راضیند
آن جماعت که در آن در حال یکه تازیند
عده ای کین نابسامانی از آنان حاکم است
این سیاهی ارمغان حاکمانی ظالم است
اکثریت مردمانی خسته ورنجورند
مردمی که برسکوت ازترس نان مجبورند
شادی وخنده وتفریح وخوشی ممنوع است
شورش وجنبش وخشم وخودکشی ممنوع است
عشق و دلبستگی و یارشدن ممنوع است
آگه و عاقل و بیدار شدن ممنوع است
زیریک سقف حضور زن ومردممنوع است
شکوه و شکایت وناله زدرد ممنوع است
گفتن ازآزادی وحق و حقوق ممنوع است
تهمت و نشراکاذیب و دروغ ممنوع است
حرفهای بد و بودار و درشت ممنوع است
شوخی فیزیکی و تی پا ومشت ممنوع است
شعروموسیقی وآواز زنان ممنوع است
ابی و ستار و گلپا و بنان ممنوع است
رقص و هرحرکت موزون بدن ممنوع است
دیدن موی سر و صورت زن ممنوع است
دیدن نی لبک و تنبور و دف ممنوع است
جای تکبیر شعار و سوت وکف ممنوع است
ظرف میرزا قاسمی پیش عسل ممنوع است
چشمک ولمس تن و بوس وبغل ممنوع است
ماخاک نشین وسرفرازیم
ازمنت خلق بی نیازیم
هرچند که درد کم نداریم
سرخم نکنیم و غم نداریم
شادیم که خداهمیشه باماست
بااو همه چیزخوب وزیباست
دردی چودهد کلید گنج است
گه شاهکلید،درد و رنج است
دردست خدانهی چو دستت
دیگر ندهد کسی شکستت
شاهی که خدا بود پناهت
ایمان به خدا بود سلاحت
انسان چوشناخت خالقش را
ازدست ندهد دقائقش را
بی معجزه روز شب نگردد
دل طالب غیر رب نگردد
محتاج به جز خدانگردد
یک لحظه ازاو جدا نگردد
هرلحظه خداست پیش چشمش
با اوست بقدردرک و فهمش
ازخاک رسدبه اوج افلاک
دیگر نکند نظاره بر خاک
دنیا به چه سان دهد فریبش
وقتی که خدا بود رقیبش
آن دل که درآن خدانشیند
معشوقی بجز خدا نبیند
دل نیست دگر چشمه ی نوراست
دروازه ی شادی وسرور است
ای کاش که قدرخود بدانیم
زندانی نفس دون نمانیم
تنهاشدم وقتی که محتاجم به دلدار
اینسان به نکبت زندگی شدبرمن اجبار
تنها گناهم عاشقی بود و وفایم
عشقی که بادیوانگی کردآشنایم
لعنت به هرکس ادعای عشق دارد
چون کهنه شدبردیگری دل میسپارد
دیگرکسی باورندارد عشق کس را
دانند همه تفاوت عشق و هوس را
هرکس که ازعشق دم زندیک حقه بازاست
باعاشقان حیله گر بازی مجاز است
روزی چوکس پیش شماحرفی زدازعشق
خواهد به جیبش سهم افزون ریزد از عشق
حال مرااین خلق رنگارنگ ندانند
آنان که جزخودباهمه نامهربانند
هرکس که همراهت شودچیزی بخواهد
کاری کندرشوه و زیرمیزی بخواهد
اینان بجای قلبشان دارند قلک
جای مرام و معرفت دارند مدرک
غیرت برای پول وقدرت میزند جوش
آنجا که غیرت لازم است گرددفراموش
انصاف و وجدان و نجابت پرکشیدند
عشق و وفا و همدلی را سربریدند
هیچکس سراغ ازشرم و دلپاکی ندارد
مرگ محبت مجرم و شاکی ندارد
اینجااز انسانیت فقط جا مانده شهوت
بازار مردی و رفاقت گشته خلوت
شیطان دراینجاحاکم کل زمین است
شیطان به تخت بنشسته شهوت جانشین است
دنیابه سوی قهقرا به پیش باشد
انسان خودش رهزن به راه خویش باشد
اینجا کسی قدر حضورش رانداند
فاصله ی نزدیک گورش را نداند
دوروز دنیارابه غفلت سرنماید
بیهوده صرف زشتی و منکر نماید
فرداحسابی هست وازانسان بپرسند
شایدگناهان تو را آنجا نبخشند
اما پشیمانی دگر سودی ندارد
بیچاره آنکه قبل توبه جان سپارد
آدما توسینه شون دل ندارن
هیچکدوم انگاری مشکل ندارن
تودلت اگر غمی نشسته بود
یاکسی دل تو رو شکسته بود
باکسی چیزی نگوازغصه هات
کسی گوش نمیکنه به قصه هات
واسه ی خودت عزاداری بکن
مشکلی داری خودت کاری بکن
به زمین خوردی خودت پاشوبایست
اینجا هیچکسی بفکر کسی نیست
اینجاقلب آدما سنگی شده
زندگی ساز بدآهنگی شده
این روزاهرکی غمش تودلشه
هرکسی خودش پی مشکلشه
دردتو ربط به برادر نداره
هیچکی حرف تو رو باور نداره
هرکسی تنها بفکر خودشه
خودشو کسی برات نمیکشه
پول داری پیش همه عزیز میشی
اگه جیبت خالی باشه ریز میشی
اینقدر ریزکه کسی نمی بینت
دیده میشی واسه پول و ماشینت
همه ازاحوال هم بی خبرن
هرکی افتاد از کنارش میگذرن
یک رفیق گیر نمیاد که مرد باشه
یکی که مرحم روی درد باشه
زمونه اینجوره باید بسازیم
نباید دلو به دنیا ببازیم
سیل غارتگراومد ازتورودخونه گذشت
پلهاروشکست وبرد زدوازخونه گذشت
دست غارتگرسیل خونه روویرونه کرد
پدرپیرموکشت مادرودیوونه کرد
حالامن موندم و این ویرونه ها
پرخشم وکینه ی دیوونه ها
منه خسته منه زخمی منه پاک
مینویسم آخرین حرفو روخاک
کی میاددست توی دستم بزاره
تابسازیم خونمونو دوباره
کی میاد...
جوانان نوجوانان دیارم
عزیزان باشماها حرف دارم
بدانید زندگی دارد حسابی
شماراهست حق انتخابی
درانتخاب خود دقت نمایید
وگرنه رفته سوی ناکجائید
دوراهی ها بسی حساس هستند
بسی ازانتخابها خاص هستند
چو وقت انتخاب غفلت نمائید
به درد و رنج و سختی مبتلائید
جوانی سن شور واشتیاق است
که اغلب درجوانی کله داغ است
جوان دنبال تفریح و نشاط است
به دنبال رفیق و ارتباط است
بسی تفریح سالم برگزینند
فقط در جمع سالم می نشینند
ولی بیچاره آنکه از جوانی
کند هرچیز را خود امتحانی
گهی دربزم مستان می نشیند
گهی دود و دمی را برگزیند
گهی درجمع افراد شرور است
گهی هم درپی فسق و فجوراست
چوکس باشدازاین دسته بلاشک
به نابودی رسد او اندک اندک
رسد روزی که می بیند اسیر است
به زندگی به نکبت ناگزیر است
اسیراعتیاد است و زمین گیر
که ادمان بسته است پایش به زنجیر
نداردآبرو و اعتباری
نه همراهی نه دلداری نه یاری
توای جوان اگر این ره گزیدی
چواکنون بازگردی هست امیدی
جوان هستی هنوزو پرتوانی
نکن دیگرخطا را امتحانی
مجال بر رفتن بیراهه ها نیست
که جزبیچارگی در انتها نیست
مرو دنبال لذتهای فانی
به پاکی بگذران عهد جوانی
جوانی را مکن آلوده بادود
که می سازد تو را بدبخت ونابود
نکوتراز سلامت درجهان نیست
بهار زندگانی هم جوانی است
اهرمن ساکن به کنج انزواست
کارگردان گناه و نارواست
آدمی وقتی شود درخوداسیر
برمنیت میشود او ناگزیر
دل اگر کانون اهریمن شود
آدمی فرمان پذیر من شود
او بجزمن را ندارد در نظر
باشد از ما گشتن من برحذر
من اگر ماگشت عشق آید پدید
نیست در ما جای افکار پلید
درمنیت ریشه دارد کار زشت
کی مجال عشق دارد بدسرشت
دردلی گر نور عشق تابیده است
دردرونش باغ گل روئیده است
قلب عاشق فارغ از هرنارواست
قلب عاشق روشن از نور خداست
عشق پیوند خدا با آدم است
درطریقش عشق اسم اعظم است