یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

این شعر را خیلی دوست دارم 

شعرهایم دیگر برای هیچکس نیست 

در این دل دیوانه جای هیچکس نیست

عمری برای این و آن غمخوار بودم

این دل دگر ماتمسرای هیچکس نیست

آنقدر تنهایم که حتی دردهایم

دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست

حتی نفسهای مرا از من گرفتند 

من مرده ام در من هوای هیچکس نیست

باید خدا هم باخودش رو راست باشد 

وقتیکه میداند خدای هیچکس نیست 

من میروم هرچند میدانم پس از آن 

پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۲:۴۷
salim hamadi
سلطان دردم عمر من بادرد بگذشته
تقدیر من را خالقم اینسان نوشته
گه حس کنم غوطه ورم در بحر غمها
غمگین شوم از دیدن ظلم و ستمها
هرگز غم و دردو مصیبت کم ندارم
غمخواری اما من بجز قلم ندارم
تنها شریک درد و غمهایم قلم بود
 چون   مهربان ومحرم هردرد و غم بود
 
گه کز زمین و آسمان دلگیر بودم 
یا هر زمان که با خودم درگیر بودم 
بی اختیار دستم قلم را لمس میکرد
باریتم درد من شروع به رقص میکرد
بی شک‌ اگر قلم نبود من مرده بودم
یا اینکه کنجی بیصدا پژمرده بودم
هر کس که رفت آمد قلم پر کرد جایش
دل میشکست دلداریم میداد بجایش
یارب قلم را هرگز از دستم نگیری
چون بعد از آن بر قبض روحم  ناگزیری
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۲:۳۸
salim hamadi

عمریست که مشغول قلم رقصانی ام و مینویسم. دیگرحتی برایم مهم نیست که چه مینویسم وبرای که مینویسم. 

شاید تنها دلیل این روزهایم برای نوشتن این باشد که سعی دارم خودم را در لا به لای ازدحام کلمات پنهان سازم وبرای لحظاتی دردهایم را ازیاد,ببرم.

دردهایم دیگر آنقدربزرگ شده اند که تحمل آنها توان  چهل مرد رامیطلبد. دردهایم آنقدربزرگ شده اندکه دیگر وقتی بخود مینگرم چیزی جز تصویردرد نمیبینم. حسی بجزدرد را احساس,نمیکنم. فکری که فارغ ازدرد باشد در سر ندارم. حتی خوابیدنم هم همراه درد است, تا پاسی از شب دردها مجال خوابیدن بمن نمیدهند وزمانی که از فرط خستگی بخواب میروم کابوسی راه نفسم را می بنددو گلویم را میفشارد. میخواهم در گذشته سیر نکنم. چه کنم که امروزم هم درد,دارد. میخواهم فقط به  اینده بیندیشم فردایم هم اکنده از درد است.

به پشت سرم مینگرم دردها وزخمهای دهان باز کرده والتیام نیافته را میبینم. به کنارم مینگرم جای خالی کسانی را میبینم که به امتداد حضورشان درکنارم خطی از درد برایم به یادگار بجا گذاشته اند. در واقع من دیگر چیزی جز درد را نمیشناسم و نمیبینم. تمام واژه ها برایم بی معنا شده اند. تمام کلمات از قاموس اندیشه ام پاک شده اند,وتنها یک کلمه است که هر لحظه و هر دم به اشکال مختلف در قلمرو اندیشه و فکرم خودنمایی میکندو آن کلمه درد,است. مدتی است که دیگر به دردهایم خو گرفته ام ونمیتوانم خودم را بدون آنها تصور کنم. دردها قسمت اعظم وجودم را احاطه کرده اند.شاید,اگر کسی نامم رابپرسد,بی اختیار و ناخوداگاه خودم را درد بنامم. چون خود تصویر ی عینی, و مجسم از دردم وبدون آنها دیگر نمیدانم چگونه میتوانم زندگی کنم. 

اما باتمام وجود خداوند مهربان را بخاطر همه دردهایم شکر میگویم چرا که میدانم درد کشیدن هم لیاقت میخواهد,وخدا چنین لیاقتی رانصیب هرکس نمیکند,.همینکه میدانم  خداوند بمن التفات دارد,و مرا لایق دردکشیدن  دانسته هزاران بار شکرگذارم و از دردهایم نیز,سپاسگزارم که نشانه های لطف خدا به این بنده حقیرند. 

هرگز دعانمیکنم که خداوند,دردهایم را ازمن بگیرد,بلکه دعا میکنم به درک و فهم انچه مقصود خداست برسم و انچه را که باید , بیاموزم .باشد که خداوند,از بنده راضی و خوشنود گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۸
salim hamadi
روزگاریست که ازتو پر شده ایامم
دیدن روی تو میکند فقط آرامم
باتو عمریست که من روز به شب بسپارم
روز من شب نشود گر تو نباشی یارم
باتو من ترس ندارم چو مصیبت بارد
ازچه ترسد کس اگر چون تو عزیزی دارد
توکه باشی همه جا گوئی خدا نزدیک است 
چلچراغی نهراسم چو جهان تاریک است
تا تو هستی دل من حس جوانی دارد
باتو این عمر کجا فصل خزانی دارد 
همه ایام کنار تو عزیزند خدا میداند
عشق تو لشکر غم را زدلم میراند 
هرچه خوبی به جهان هست تویکجا داری
بی سبب نیست چنین در دل من جا داری
چونکه تو پیش منی غم برود ازیادم
چون اسیر توأم ازبند دگر آزادم 
باکسی جزتومراحرف زدن شیرین نیست
هیچ خوابم نبرد سرت چوبر بالین نیست
دیدن شادی تو حس غریبی دارد
باتو هردردی اگر هست طبیبی دارد
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۹
salim hamadi

گاهی از دیدن اینهمه ساده لوحی و زود باوری و نادانی  که گریبان بسیاری از هموطنانم را گرفته حیرت میکنم .باور کنید تا کنون نتوانسته ام دلیل قانع کننده ای برای بسیاری از ابهامات وپرسشهایم بیابم . شاید اگر بگویم عجیب ترین ملت در دنیا هستیم سخنی به گزاف نگفته باشم .اگر مخالف دیدگاه بنده هستید شما را به خواندن ادامه ی این مطلب دعوت میکنم و قضاوت رابخودتان واگذار میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۶:۳۳
salim hamadi

اگرخواهی بدانی مافیا کیست

 بدان  انکس بغیراز مدعی نیست

 همانهایی که خودصاحب نفوذند 

همان قوزی که خود بالای قوزند

 همانهایی که با فریاد و اشوب 

شودبازار انان گرم و مطلوب

 همانهایی که نبض روز بازار

 بود دردستشان باچند انبار

 بدانکه مافیا دلال کالاست

 درامد راحت وبسیار بالاست

 به هرصنفی بسی دلال کارند

 که بر بازار آن کالا سوارند

 چنان صاحب نفوذ ودم کلفتند 

که در دام کسی هرگز نیفتند

 هزاران نقشه و ترفند دارند

 به بالا دستیان پیوند دارند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۵۳
salim hamadi
ای زرگهایم بمن نزدیکتر 
ای بمن ازمن بمن هم نیکتر 
ای که هستی در وجودم مشتعل 
ای که جانم برتو گشته متصل
 ای  که همچون جام می مستم کنی 
 بانگاه بی پا و بی دستم کنی
 ای  که اوصافت زخوبی کامل است
 زندگی بی تو برایم مشکل است
 ای  که من ماندم که حوری یا بشر
 ای  که دل را میبری با یک نظر
 هرکه هستی هرچه هستی گوهری 
بی  تعارف گویمت بس محشری
 رب تراشیده زمرمر پیکری
 چون  توفتانه چنین خوش منظری
باتو من چیزی نخواهم زین جهان
 باتو هستم مالک هفت اسمان
 میدرخشی چون بلوری خوش تراش
میدهدروی تو جان را انتعاش
 من به شهر عشق تو اواره ام
 نازنینم بی تو من بیچاره ام
 عشق توپرواز در بی انتهاست 
مقصد دل زین سفر عرش خداست
 دررخ زیبای تو می جویمش 
روز و شب جل جلاله گویمش 
باتو جای هرحدیث نفس نیست 
با تو از اهریمنان هم ترس نیست
 ساکن هردل شوی دریا شود
 مرده هم ازعشق تو احیا شود
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۴۵
salim hamadi

ما راهمه دم باهوسها جنگ باشد

میل و هوسها را هزاران رنگ باشد

همچون عروسی ساحره رخ مینماید

ازهر سبک دل بی درنگ دل میرباید

درخواهش غرائض اصلی نهان است

راه ورودش هم  ز گوش و دیدگان است 

باید که چشم ودل به زشتی ها ببندیم

چون دائما در معرض نیش و گزندیم

ازخواهش نفسانی خود دور مانیم

تا آنکه از آنها به دوریم در امانیم

آدم اگر دهد مجال بر اسب امیال

او را کند به سادگی گمراه و اغفال

چون آدمی ذاتا به امیال سوق دارد

برای یکبار تجربه بس شوق دارد

اما اگر یکبار فقط خطا نماید

بار دگر تکرار آن دیری نپاید

تکرار و تکرار میشود آن فعل منکر

تا قبح آن زآن پس رود از بین دیگر

وقتی خطایی شد برایش همچو عادت

دیگر به نفس بد سرشت دارد ارادت

وقتی که گردد غرق در لذات فانی

گم میشود در منجلابش سالیانی

گاهی بماند تا ابد در آن لجنزار

قفلی زند بر قلب آن نامرده مردار

او از پلیدیها دلش آکنده باشد

چون مرده ایست که مدتی بیش زنده باشد

اما کسانی که شوند نادم زافعال

بعد از زمانی گر کنند دوری زامیال

آنان اگر بر توبه شان ثابت بمانند

با لطف حق خود رابه مقصد میرسانند

خدای ما خداوندی کریم است

او رابر انسان لطف و احسانی عظیم است

خوشا بحال انکه با یزدان رفیق است

او را ازاین وصل لذتی ناب و عمیق است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۲:۱۲
salim hamadi
تنها شده ای ای دل 
این حکمت یزدان است
سهم تودگر زین پس
تنهایی و هجران است
چندی است که من ماندم
بی همنفس و بی دل
سرکردن هر لحظه
سخت است وبسی مشکل
ای دل تو چو غمگینی 
من نیز غمی دارم
من پیش چنین دردی 
یارای کمی دارم 
ای دل ببرش از یاد
گررفت خیالی نیست
هر درد زعشق آید
عشق است وملالی نیست
شاید که به تقدیرت 
یار دگری باشد
درپشت شب تارت
شاید سحری باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۷
salim hamadi

طریق معرفت راهی است دشوار

در این ره عشق و ایمان است ابزار 

کسی که میکند قصد عبورش 

نباید گام بردارد با غرورش

نباید در دلش تردید باشد

نه انگیزه ی او تقلید باشد

دراین ره عاشقی شرط نخست است

که عاشق آگه از راه درست است

منیت هر که دارد باز گردد

که این ره از عدم آغاز گردد

در این وادی که راه سالکان است

زمینش راه وصل آسمان است 

دراین ره پا نهادن مستحبی است 

خدا سیر کمال را خود مربی است

زخامی تادرایت ره دراز است 

دراین ره صبر و هوشیاری نیاز است

اگر کس را منیت در وجود است 

به پایش این منیت چون قیود است 

اگر خالی نگردد ظرف دانش 

 بود بیهوده  دراین راه کوشش

دراین ره نکته های بی شماری است

که راه درکشان با هوشیاری است

کسانی که معانی را بفهمند

به ایمائی نشانی را بفهمند

نخست بی عیب ونقص باید بگردیم 

کنیم توبه اگر گناه کردیم

چو عمری جاودانه ما نداریم

نباید پا به راه کج گذاریم

که شاید فرصت جبران نباشد

ازآن حاصل بجز خسران نباشد

کند حکم عقل انسان بهترین راه

بود انکه نظر باشد به الله

رضای او اگر باشد به کاری 

 بود آن کار راه رستگاری

چو همواره به یاد مرگ باشیم 

موانع بهر خود نمی تراشیم

سبک سازیم کوله بارمان را

نکو سازیم همه کردارمان را 

که روسیه نباشیم پیش یزدان

زدنیا پر کشیم خوشحال و خندان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۱
salim hamadi