من مسلمانم ولی قائل به مذهب نیستم
بنده ی اللهم و محتاج جز رب نیستم
دین من اسلام و قران مکتبم
شیعه و سنی نی ام ، لا مذهبم
مذهبم اسلام و آن دین من است
دین اسلام کیش و آئین من است
ای مسلمانان همه غافل شدید
رهسپار کعبه ی باطل شدید
هریکی گوید که حق از آن ماست
هر ره دیگر بجز این ره خطاست
شیعه میگوید علی باشد امام
بوده منصوب خدا بر این مقام
این امامت از نبوت برتر است
ازپیمبر هم علی بالاتر است
اهلبیت هستند چون یزدان علیم
جمله معصوم و قدیرند و حکیم
خلقتی نیمه خدایی بوده اند
پاک و دور از هر خطائی بوده اند
حاله ای ازنور باشد دورشان
عالمی روشن شود از نورشان
این خلاف نص قران است ودین
نیست در آیات قران اینچنین
شیعه آلوده به صدها بدعت است
جمله بدعتهای در دین آفت است
مابه مذهب از خدا غافل شدیم
جای الله صد خدا قائل شدیم
نام این شرک است وماهم مشرکیم
گر مرید و پیرو این مسلکیم
حاصل ازمذهب چه بود جز اختلاف
فتنه و آشوب و ایجاد شکاف
قصه ی تاریخ مذاهب آفرید
فرقه های بی شمار آمد پدید
هیچیک زین قصه ها اسلام نیست
دین اسلام دین شخص و نام نیست
قصه ی تاریخ را چسبیده ایم
نام آنرا نیز دین نامیده ایم
دین اسلام دین اسلام است وبس
هر زیاد و کم در آن باشد عبث
مادرعصری زندگی میکنیم که اخبار واطلاعات درکسری از ثانیه درهرنقطه ازاین کره ی خاکی قابل دسترسی است . این واقعیت اگرچه برای بسیاری از صاحبان قدرت و ثروت چندان خوشایند نیست چراکه به میزان بالا رفتن سطح آگاهیهای فردی و عمومی افراد جامعه از میزان ظلم و ستم و حق خوری و استثمار دیگران توسط صاحبان قدرت کاسته میشود .در واقع ظلم و جهل افراد جامعه رابطه ی مستقیم بایکدیگر دارند .
متاسفانه عده ای ازهموطنان دچارتوهم نژادی شده اند و خودرانژاد برتر اریایی مینامند.
بنده بعنوان یک انسان واقعا از اینکه هموطنانم چنین توهمی را درسرمیپرورانند احساس شرم میکنم .این ادعای مضحک علاوه بر تبعات منفی بسیاری که دارد،
هیچ دلیل و منطقی نیز ندارد ضمن اینکه وجهه ای بسیار زشت از ما نزد جهانیان به نمایش میگذاردمیگذارد
مصرع اول این شعر متعلق به بنده نیست ولی باالهام ازاین مصرع این شعر را سرودم
به چشمانت بیاموزکه هرکس ارزش دیدن ندارد
به دستانت بیاموزکه گل زیباست ولی چیدن ندارد
به قلب خودبیاموزنبایددل به هرزیبارخی بست
که درپشت رخ زیباومعصوم نهان بنموده شاید باطنی پست
به گوش خودبیاموزنبایدبشنودهرحرف مفتی
بترس تنهاتوازپروردگارت نه ازمخلوق وهرگردن کلفتی
به پاهایت بیاموزکه درراه خطارفتن گناه است
اگرلذت بود درراه مقصودبدان آن ره مسیری اشتباه است
بدان عقلت شودباجهل زایل اگرحاکم شود برعقل وهوشت
نرو باجهل دربازار این دهرکه هردم مینهد باری به دوشت
کسی هرگزنبیند ازتعادل به هراقدام و کارخودگزندی
قناعت کن به آنچه دادهیزدان که خیری نیست درازمندی
بکن باورکه دنیا دار فانیست ولی باهیچکس شوخی ندارد
کسی رانیست محصولی ردنیااگر درخاک آن چیزی نکارد
ازاین دنیا بغیرازنام ویادی کسی باخودنخواهدبرد چیزی
همه دروقت جان دادن بفهمند که این دنیانمیارزد پشیزی
نمیارزد که بهرمال دنیا برنجانی توقلب آدمی را
تو رااین زندگی اندم قشنگ است که ازدلها تو برداری غمی را
میسرایم گرچه میدانم کسی را فرصت تدبیر نیست
بربلندای شعور
بسترفرسوده ای وامانده در افکار است
هیچکس راسازشی بانهضت اندیشه نیست
گوییا این مردمان کهنه خواه
ازتجدد کینه ای دارند در افکار خویش
میسرایم چون ندارم طاقت کتمان درد
میسرایم بلکه در اعصار دور
گوشها بادیده ها محرم شوند
شایداینجا لحظه هابی رونق است
میشودبا محتوا ازلحظه ها اسطوره ساخت
مقصد فردا اگر منزلگه است
تازه تر باید شنید
بی جهت ازروزگار رفته گفتن زحمتی بی حاصل است
گفتگو ازروشن فردا خوش است
دل زدن بر آبی دریا خوش است
صحبت از اینده ای زیبا خوش است
ای روزگارهرکاری خواستی کردی