یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۶۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

مشوغره تو برخویش

نخند بر پیر ودرویش

نه ساکن باش در دیر

نشو بازیچه ی غیر

زکبر و خودستائی

نبرد کس ره به جائی

اگر خوابی اگر خام

چو خواهی شهرت ونام

جوانی کن تو باعقل

تبانی کن تو باعقل 

نظر بر پیش رو کن 

حقیقت جستجو کن 

نصیحت چون چراغ است

حقیقت راسراغ است

ولی نشنو زهر کیش

نصیحت جز زدرویش

توکل بر خدا کن 

دل از دنیا جدا کن

که دنیا دار فانیست

همانند جوانی است 

اگر خوبی اگر بد 

اگر انسان اگر دد

اگر عابد اگر مست 

اگر عارف اگر پست

به آنی روز تقدیر 

زند بر عمر تو تیر

دگر پایان راه است

دنی در قعر چاه است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۲
salim hamadi

آدمی خواهد اگر سیر کمال

در سفر سوی خدای متعال

در ره انسان دوشیطان درکمین

در معیت بابشر اندر زمین

اولی شیطان نفس آدم است 

پیروش هرکس که باشد نادم است

دومی ازکبر خود بیچاره شد

بعد عمری در زمین آواره شد 

چونکه آدم شد دلیل طرد او

گشت آدم تابه آخر درد او

گفت یارب من فرشته بوده ام 

راه طاعت بی ریا پیموده ام

من که ازآتش پدیدار آمدم

اینک آدم را به دیدار آمدم

تابسازم غافل اورا از مسیر 

تا بگردد او به دام من اسیر 

مانع بسیار در راهش نهم 

چونکه مانع بوده انسان در رهم

حب دنیا گر شد آدم را سرشت

گربود حبش بقدر پاره خشت 

اهرمن آنجا نشیند در کمین

تازند انسان غافل بر زمین 

دزد در تاریکی شب میرود 

روشنی بیند معذب میشود

پرده ی غفلت اگر بردل نشست

هر چه خواهد اهرمن آرد به دست 

درمصاف اهرمن انسان ضعیف 

چونکه انسان نیست شیطان راحریف

گربه حبل الله بشر انداخت چنگ 

اهرمن ازسختیش آید به تنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۵۳
salim hamadi

گفت به تاریک شب نورشرر بار روز 

چون ندهی جز ظلام ظالمی و کینه توز

در تو زمین وزمان مرده دل و خامش است

درعجبم ازچه خلق باتو در آرامش است

ظلمت شب خنده کرد خنده ی پررمز وراز 

گفت که دارد جواب حرف وحدیث دراز 

برتن من گر کشید رخت سیه کردگار 

درعوض این حجاب داده بمن اعتبار 

تاکه زمین روشن است درد وغم ورنجش است 

بعد غم و التهاب موقع آرامش است 

در دل تاریک شب بخشش و لطف خداست

ارزش شب راشناخت هرکه به شب آشناست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۶:۰۴
salim hamadi

ندارد ترس باران آنکه خیس است 

اگرچه زیر باران تن عزیز است 

یکی جانش به لب آمد زایام 

یکی اورا جزا میداد اعدام

دمادم در دلش یاد خدا بود

کلامش خواهش وذکر ودعابود

فقط آیین حق رابندگی کرد

در این دنیا چو مهمان زندگی کرد

به لبخندی که حاکی از رضا بود

بسی خرسند وشاد از این جزابود

توای در ساحل دریا گرفتار 

تو ای غافل زباغ پشت دیوار 

توای آنکس که در بندزمینی

برای کسب دنیا در کمینی

زهر دلبستگی باید حذر کرد

زهر وابستگی باید گذر کرد

اگر ترست فقط از انتها بود 

اگر معبود تو تنها خدا بود 

شوی آن خیس در رگبار باران 

شوی آزاده همچون سربداران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۵:۵۴
salim hamadi

جمع ماجمع پریشان خیال 

راه ما درپی بیراه زوال 

جرم ما گفتن از عشق کلام 

لب ما خسته زتکرار سلام

پای مابسته به زنجیر عناد

کار مارونق بازار کساد

چشم ما خیره به جادوی افق

ترس ما جواب ناجور نتق

غم ماحسرت ایام بهار

دیدن چلچله ی پشت حصار

شب ما ظلمت تاریک هراس

زور ما پشت حجاب التماس

بار ما وزنه ی سنگین گناه

حرف ماسفسطه های اشتباه 

قرن ما قرن پرآشوب هجوم 

پشت پاخوردن از علم و علوم 

فصل مافصل زمستان وتگرگ

خواب ماضیافت سفیر مرگ 

درد ما درد رها کردن اصل 

راز ما رمز هماهنگی ووصل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۵:۳۵
salim hamadi

ازهمان روزی که آدم شد پدید 

روز خوش ازبودنش عالم ندید

آدمی از ابتدای خلقتش

تشنه ی خون بود وکشتن پرعطش

گشت ناامن ازهمان روز نخست

آدمی راه امان دیگر نجست 

نسل بی رحم بشرخونخوار بود

قتل میکرد شادمان زین کار بود

کشتن مردم برای خاکشان 

زین شرارتها نبوده باکشان

این بشردر فکرجنگ افروزی است

دائما در حال عالم سوزی است

تا خداوند آدمی را افرید

این برادر آن برادر را درید

گفت یزدان آدمیزاد عاقل است

باید او میگفت انسان قاتل است  

چون ترقی شد مرام آدمی 

شددگر راحت حرام آدمی

خوی حیوانی اگر آدم نداشت

جزمحبت در زمین چیزی نکاشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۵:۲۰
salim hamadi

مپندارید اگر خلقی خموشند

سکوتشان رضایت را دلیل است 

جوابی از سکوت کوبنده تر نیست 

که گه رساتر از هر قال و قیل است 

اگرظلم وستم مشهود باشد 

دگرآنرا چه حاجت بر بیان است

گهی تاوان حرف حق گزاف است

گهی مردن  جزای شاکیان است

چه کس از ظلم ظالم داد گیرد 

چو حاکم باعدالت در تضاداست

چه سودبخشد اگر که معترض را

طناب دار جواب انتقاد است 

چه مردانی که پوسیدند در حبس

چه سرهائی که زیر آب رفتند 

چه بسیار بی گناهان در سحر گاه 

 به جرم حق به   زیر خاک خفتند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۴:۳۲
salim hamadi

مست شدم ازقدح پرشکرجام او

ساده به دل بندزدم بی خبرازدام او

رسم اسیری زسرم با نظرش یاد رفت

هرچه بنا کرده بدم ،باقدمی باد رفت 

غربت دستان مرا دست عزیزی گرفت

خفته دل بی خبرم پاشده خیزی گرفت

نوبت خوشبختی دل قدر همان لحظه بود

نوگل باغ هوسم یک علف هرزه بود

باززدم بردل خود باغم افزون نهیب

دست بکش ازطلبت ،یار نباشد نصیب

درنظرم هرعلفی چون گل آلاله بود

دل زنگاهی گذرا سخت وگران واله بود

هرعلفی بلبل مستی به جنون میکشد

عشق جنون رازتب سینه برون می کشد

عشق نگاری به دل چون من اگر پانهاد

غرق شود ناشی اگر پای به دریا نهاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۲:۴۹
salim hamadi

تابدانم راز خلقت 

تابیابم رمز هستی 

واله وسرگشته بودم

من که هستم.?من چه هستم?

مقصدومقصود من چیست?

کردگار از خلقت من ،

ازمن انسان چه میخواست ?

زاده گردم ،پابگیرم

بگذردایام و ایام 

روزگاری برمراد است

روزگاری سخت ودشوار

خوب باشم یا گنهکار

جاهل ودیوانه باشم 

خواب باشم یاکه بیدار?

عاقبت پایان من چیست?

سایه ی مرگ است و وحشت?

خفتن درگور تاریک?

یا که دنیا را حسابی است?

هر نکوئی را ثوابی است?

آخر شر هم عذابی است?

برخلاف کل مخلوقات عالم 

آدمی را اختیار است

عقل دارد تاکه باتدبیر وبینش

آنچه را حیوان نداند ،او بداند

خواست یزدان آدمیزاد

خود ببیند ،خود بیابد

راه خودرا خود بجوید،خود بسازد

رستگاراست آنکه دانست 

ازچه آمد،ازچه ماند،

از چه میمیردپس ازعمری که تقدیر است

زمین جبراست

زمان جبر است 

ولی دراختیار ماست

که ازجبری که درراه است

بسازیم آنچه رابال سفر ابزار میخواهد

زمین ائینه ی فردای انسان است

تو ای آنکس که پنداری نهایت راحسابی نیست

تمام کار عالم را

حسابی هست ،کتابی هست

عقابی هست ،ثوابی هست

گناهی راکه پنهان است

خدابیندبه صد تفصیل

توراشرم آید از منکراگرچشمی تورابیند

ولی شرم ازخدایت نیست

برای لذت فانی

برای میل شهوانی

زمان رامیبری باجهل 

به قربانگاه نادانی

ولی یک لحظه باخالق 

به تنهائی نمی مانی

نمیدانی مگر انسان 

اگرباحق عجین باشد 

خدابراو نظر دارد

خدابراو نظر دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۱
salim hamadi

خداونداگلی دادی به دستم 

که آن گل راچو جانم میپرستم

گلی دادی که خاری هم ندارد

نیازی بربهاری هم ندارد

گلی ازجنس گلهای بهشتی

که عطرآگین کند هر سرنوشتی

گلی دادی که هرفصلش بهار است

حضورش درکنارم افتخاراست

ازآن ترسم که آسیبی ببیند

به گلبرگش غبار غم نشیند

گلم زیبا و حساس و لطیف است

به دنیایی که سرتا پا کثیف است 

امانتدار خوبی من نبودم 

 گهی ناخواسته غمگینش نمودم

خداونداتورا صد شکر گویم

به هرباری که این گل راببویم

من او را بی نهایت دوست دارم

گلم را روی چشمم میگذارم

که عمرم بسته بر گلبرگهایش

نمیرم تا کنم جان را فدایش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۵۶
salim hamadi