یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۶۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

نخواهم زیست در دنیا

اگراینگونه باید راه بگزینم

که یاهمراه باشم باجماعت

ویادرگوشه ای از انزوا خود را بیازارم

نخواهم زیست در دنیا 

که دیگربودن و ماندن

مراآشفته میسازد

یقین دارم که یزدان هم

از آدم روی گردانید

که برخود وا نهاد اورا

که شاید در مسیر عمر

نه چون انسان اول راه بگزیند

ولی افسوس انسانها

اسیر چنگ شیطانند

وشیطان بابشر دارد

نبردی سخت ودیرینه

کنون انسان نه انسان است

نه حتی مثل حیوانهاست

که حیوان تابع جبر است

اگر انسانیت این است

دگر جای تعلل نیست

دراین دنیا نباید زیست

حریم فکرهرانسان

توان دارد که دریابد

مسیر اختیاری را

چو دل پاک است میداند

که راه حق کدامین است

وباطل نیز مشهود است

گذر باید زدنیا کرد

نه از دنیا

که ازآئین انسانهای کج باور

که باطل رانکو دارند

ولی ازحق گریزانند

چو حق راسخت می یابند

ولی باطل چه آسان است

برای آنکه با پستی

تمام لحظه ها راپست میسازد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۵:۱۷
salim hamadi

ازمن دگرچیزی نمانده

جز پیکری بیمار و رنجور 

هرکس نصیبی دارد از بخت

شد سهم من هم بخت ناجور

انکس که فرماندار جبر است

تقدیر من را بد قلم زد

انجاکه جریان حکم جبر است

بخت مرا اینسان رقم زد

ازروز گار و چرخ گردون 

در سینه ام دردی عظیم است

اماشکایت از که سازم 

گویم خدا آخر کریم است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۵:۰۰
salim hamadi

منم آشنائی که آزرده ام

منم آنکه بس خون دل خورده ام

منم آنکه مولاویارم علی است

چراغ علی دردلم منجلی است

منم خانه بردوش عزلت پذیر

که دیدم جفاها زبالا وزیر

دلم آتش است وزبانهاخموش

که گوئی نباشدیکی هم به هوش

کسی زین جماعت نخیزد چرا

کسی خون شیطان نریزد چرا

که شیطان وشربیصدا میرود

سیاهی چو آید خدا میرود

درآنجاحکومتگر اهریمن است

بسوزد چراغی اگر روشن است

بلاکش نه آن عاشق دلبر است

بلاکش زمین خورده ی حیدر است

که حیدر اگربرسرش تیغ خورد

بجای علی حق زمین خورد ومرد

علی راحقیران به ناحق زدند

علی زنده شد گردن حق زدند

ازآن پس حقیقت دگر گم شده

چوآن اتفاقی که در خم شده

نشانی دراینجا نباشد زنور

نه ازرحم و وجدان نه عقل وشعور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۵
salim hamadi
  1. روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت
  2. زندگی بی آنکه من یکدم بیاسایم گذشت
  3. جزغم ومحنت نشددر زندگی چیزی نصیب
  4. شوروحال نوجوانی تابخودآیم گذشت

  1. من که بودم سرخوش وسرمست ازعهدشباب 
  2. درعبوراز زندگی من بی جهت کردم شتاب
  3. روزوشب را ازپی هم یک به یک کردم حرام
  4. گوئیا ازبدو بودن تا کنون بودم بخواب
  5.  
  6. حال دانستم زمان سرمایه ی هرعاقل است
  7. طی کندهرکس به نادانی زمان را جاهل است
  8. در گذار است زندگی گربگذرد دیگرگذشت
  9. بازگشت عمررفته یک خیال باطل است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۲۱:۲۳
salim hamadi
  • ازعمرچه طرفه بربستم ،هیچ
  • وزحاصل عمرچیست دردستم ،هیچ
  • شمع طربم ولی چوبنشستم ،هیچ
  • من جام جمم ولی چوبشکستم ،هیچ
  • ازمن رمقی به سعی ساقی مانداست
  • وزصحبت خلق بی وفائی مانداست
  • ازباده ی دوشین قدحی بیش نماند
  • ازعمرندانم که چه باقی مانداست
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۲۱:۰۵
salim hamadi

نگاهم رابه قفل بسته ی دروازه میدوزم

وتارعنکبوتی پیر و فرسوده

تنیده پشت در باصد مگس در بند

وناقوسی که بیکار است

که گوئی زندگی صدسال درخواب است

وبازاری که تعطیل است

فقط سوداگران جان انسانها دراین بازار خوشحالند 

وآواری که قبرستان آبادی است

نه آواز خروسی در سحرگاهان 

نه عطر یاس خوشبویی

فقط پرواز کرکسهاست

که در آنجا سرود مرگ میخوانند

توگوئی سرزمین جن وارواح است

مگر سنگ بلا باریده براین قوم!!!

ولی نه 

این بلای آسمانی نیست

که اینجابوته ی خشخاش میروید

همان افیون انسان سوز

که اینسان هستی وکاشانه را نابود میسازد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۶:۳۱
salim hamadi

این شعر داستان کسانی است که بخاطر اعتیاد به آخر خط رسیده اند .به امید روزی که هیچ هموطنی گرفتار این بلای خانمان سوز نباشد

حال رقت بارمن بنگر و روزم ببین

ازخطوط چهره ام درد جان سوزم ببین

زنده ام اماچه سود مرده ازمن بهتر است

مردن همچون منی راه حل آخر است

من نمیبردم گمان روزگارم این شود

برخودم خنجر زدن مسلک و آیین شود

من زدم برجان خودزخمی ازجنس هلاک

باتنم درد آشناست تابخوابد زیر خاک

ابتدا همچون جنین زاده گردد در وجود

بیصدا بالغ شود پرتوان گردد ز دود

بعداز آن بازیچه ای دست او بی اختیار

نأشه ای گاهی از او گه تو را سازد خمار

این چه درد مبهمی است خفته در بطن خوشی

گشته پنهان یک عذاب در لباس سرخوشی

مرز بین این خوشی تا فنا یک تار موست

گر دلیری گر رشید استخوان گردی و پوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۶:۱۹
salim hamadi

سر به تو دارم من از بیم سقوط 

من گزیدم کیش و آیین سکوت

دیده ام را بسته ام گوشم کر است 

این یکی دروازه آن دیگر در است

فصل سرما سبزی از رویم گرفت

اختیار از فکر و بازویم گرفت 

چون کلام حق ندارد مشتری

ازحقیقت گر گریزی خوشتری

روزگاری چون علی ازحق بگفت

کینه از او در دل سیران شکفت

تاب حرف حق او را کس نداشت

حرف حق داغ علی بر دل گذاشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۶:۰۶
salim hamadi

پیکرفرسوده ام رنج فراوان کشید

آنچه بلا دیده است جمله زتاوان کشید

درد ندانستنم بین به کجایم رساند

سنگ به سرخورده ام برسرجایم نشاند

زخم زبیگانگان عادت کارم شده 

خستگی والتهاب یکسره یارم شده

ازهمه ی همرهان سخت دل آزرده ام

چونکه ازآنان بسی زخم وزیان خورده ام

درد من ازآشناست آنکه قفایم شکست

تابخود آیم دریغ جام طلایم شکست

جام طلایم دل است این دل صدپاره ام

گاه گمان میکنم یکه و بیچاره ام 

غیر خدا در زمین هیچ ندارم حبیب

اوکه کنار من است نیستم اینجا غریب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۵:۵۷
salim hamadi

درمسلک ماشرط نخستین عشق است

انکه عاشق نبود ازمانیست

وانکه ازمانبود جاهل زیست

عشق درمسلک ماخواهش نفسانی نیست

عشق ما روحانی است

عشق ماردشدن ازمرحله ی انسانی است

چونکه هرعشق زمینی فانی است

عشق آیدبه زمین قربانی است

درمسلک ماشکسته نفسی رسم است

افتادگی وگشاده دستی رسم است

کم گفتن وبسیار شنیدن رسم است

بیگانه شدن زهرمنیت رسم است

ماخلق خدائیم وخداهم باماست

درشیوه ی ماروح خدائی پیداست

پیش ماآنکه فقیراست غنی است

آنکه دربندغرور است دنی است

پیش مامقصدومقصود خداست

راه ما از ره این خاک جداست

خدمت خلق گرفتار خوش است

زخم ازتیزی صدخار خوش است

بی امان بارش رگبار خوش است

مانه آنیم که پای ازره دلدار کشیم

بهرگل منت صدخار کشیم

عشق ماقصه ی آن کوهکن است

چشم بردست خدا دوختن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۰۵:۱۶
salim hamadi