یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۸۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

این شعر را مدتی قبل به سفارش یکی از دوستان سرودم .این شعر داستان عشق نافرجام آن عزیز است
زتنهایی حزین وخسته بودم 
زغم در روی عالم بسته بودم
دلم گویی پی گمگشته ای بود 
که ایکاش برگ نابنوشته ای بود
رسیداخربرایم پیکی از نور
که باشدمرحم این قلب رنجور
اگردل رانبستم بر نگاری
نصیبم شد دراخر ماه یاری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۹:۴۴
salim hamadi
بازهم ازخانه بوی خون رسد
بازهم اخبار دیگرگون رسد
باز هم مشتی بخون غلطیده اند
کودکان در کوچه ها خون دیده اند
داند ارهابی که انان کیستند
کس ازآنان دشمن او نیستند
جمعی ازمردم کزانجا بگذرند
نی مبارز نی عدو نی کافرند
هیچیک کار بدی ننموده اند
لیک ازبخت بد آنجا بوده اند
سهمشان درخون خود غلطیدن است
تکه تکه از زمین کوچیدن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۴۸
salim hamadi

خفتیم وجماعت همه بیدار شدند

مامست شدیم و همه هوشیار شدند

انگاه که گفتیم کسی گوش  نداشت

دیوار کسی برای ما موش نداشت

خاموش شدیم وهمه باگوش شدند

بی هوش شدیم وهمه باهوش شدند

مایکسره فریاد زدیم و نشنید کسی

گفتیم زصد درد و نرنجید کسی

مردیم زدرد و همه سرزنده شدند

ما خاک شدیم و همه جوشنده شدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۵:۵۳
salim hamadi

این شعر را خیلی دوست دارم 

شعرهایم دیگر برای هیچکس نیست 

در این دل دیوانه جای هیچکس نیست

عمری برای این و آن غمخوار بودم

این دل دگر ماتمسرای هیچکس نیست

آنقدر تنهایم که حتی دردهایم

دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست

حتی نفسهای مرا از من گرفتند 

من مرده ام در من هوای هیچکس نیست

باید خدا هم باخودش رو راست باشد 

وقتیکه میداند خدای هیچکس نیست 

من میروم هرچند میدانم پس از آن 

پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۲:۴۷
salim hamadi
سلطان دردم عمر من بادرد بگذشته
تقدیر من را خالقم اینسان نوشته
گه حس کنم غوطه ورم در بحر غمها
غمگین شوم از دیدن ظلم و ستمها
هرگز غم و دردو مصیبت کم ندارم
غمخواری اما من بجز قلم ندارم
تنها شریک درد و غمهایم قلم بود
 چون   مهربان ومحرم هردرد و غم بود
 
گه کز زمین و آسمان دلگیر بودم 
یا هر زمان که با خودم درگیر بودم 
بی اختیار دستم قلم را لمس میکرد
باریتم درد من شروع به رقص میکرد
بی شک‌ اگر قلم نبود من مرده بودم
یا اینکه کنجی بیصدا پژمرده بودم
هر کس که رفت آمد قلم پر کرد جایش
دل میشکست دلداریم میداد بجایش
یارب قلم را هرگز از دستم نگیری
چون بعد از آن بر قبض روحم  ناگزیری
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۲:۳۸
salim hamadi

عمریست که مشغول قلم رقصانی ام و مینویسم. دیگرحتی برایم مهم نیست که چه مینویسم وبرای که مینویسم. 

شاید تنها دلیل این روزهایم برای نوشتن این باشد که سعی دارم خودم را در لا به لای ازدحام کلمات پنهان سازم وبرای لحظاتی دردهایم را ازیاد,ببرم.

دردهایم دیگر آنقدربزرگ شده اند که تحمل آنها توان  چهل مرد رامیطلبد. دردهایم آنقدربزرگ شده اندکه دیگر وقتی بخود مینگرم چیزی جز تصویردرد نمیبینم. حسی بجزدرد را احساس,نمیکنم. فکری که فارغ ازدرد باشد در سر ندارم. حتی خوابیدنم هم همراه درد است, تا پاسی از شب دردها مجال خوابیدن بمن نمیدهند وزمانی که از فرط خستگی بخواب میروم کابوسی راه نفسم را می بنددو گلویم را میفشارد. میخواهم در گذشته سیر نکنم. چه کنم که امروزم هم درد,دارد. میخواهم فقط به  اینده بیندیشم فردایم هم اکنده از درد است.

به پشت سرم مینگرم دردها وزخمهای دهان باز کرده والتیام نیافته را میبینم. به کنارم مینگرم جای خالی کسانی را میبینم که به امتداد حضورشان درکنارم خطی از درد برایم به یادگار بجا گذاشته اند. در واقع من دیگر چیزی جز درد را نمیشناسم و نمیبینم. تمام واژه ها برایم بی معنا شده اند. تمام کلمات از قاموس اندیشه ام پاک شده اند,وتنها یک کلمه است که هر لحظه و هر دم به اشکال مختلف در قلمرو اندیشه و فکرم خودنمایی میکندو آن کلمه درد,است. مدتی است که دیگر به دردهایم خو گرفته ام ونمیتوانم خودم را بدون آنها تصور کنم. دردها قسمت اعظم وجودم را احاطه کرده اند.شاید,اگر کسی نامم رابپرسد,بی اختیار و ناخوداگاه خودم را درد بنامم. چون خود تصویر ی عینی, و مجسم از دردم وبدون آنها دیگر نمیدانم چگونه میتوانم زندگی کنم. 

اما باتمام وجود خداوند مهربان را بخاطر همه دردهایم شکر میگویم چرا که میدانم درد کشیدن هم لیاقت میخواهد,وخدا چنین لیاقتی رانصیب هرکس نمیکند,.همینکه میدانم  خداوند بمن التفات دارد,و مرا لایق دردکشیدن  دانسته هزاران بار شکرگذارم و از دردهایم نیز,سپاسگزارم که نشانه های لطف خدا به این بنده حقیرند. 

هرگز دعانمیکنم که خداوند,دردهایم را ازمن بگیرد,بلکه دعا میکنم به درک و فهم انچه مقصود خداست برسم و انچه را که باید , بیاموزم .باشد که خداوند,از بنده راضی و خوشنود گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۸
salim hamadi
روزگاریست که ازتو پر شده ایامم
دیدن روی تو میکند فقط آرامم
باتو عمریست که من روز به شب بسپارم
روز من شب نشود گر تو نباشی یارم
باتو من ترس ندارم چو مصیبت بارد
ازچه ترسد کس اگر چون تو عزیزی دارد
توکه باشی همه جا گوئی خدا نزدیک است 
چلچراغی نهراسم چو جهان تاریک است
تا تو هستی دل من حس جوانی دارد
باتو این عمر کجا فصل خزانی دارد 
همه ایام کنار تو عزیزند خدا میداند
عشق تو لشکر غم را زدلم میراند 
هرچه خوبی به جهان هست تویکجا داری
بی سبب نیست چنین در دل من جا داری
چونکه تو پیش منی غم برود ازیادم
چون اسیر توأم ازبند دگر آزادم 
باکسی جزتومراحرف زدن شیرین نیست
هیچ خوابم نبرد سرت چوبر بالین نیست
دیدن شادی تو حس غریبی دارد
باتو هردردی اگر هست طبیبی دارد
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۹
salim hamadi

گاهی از دیدن اینهمه ساده لوحی و زود باوری و نادانی  که گریبان بسیاری از هموطنانم را گرفته حیرت میکنم .باور کنید تا کنون نتوانسته ام دلیل قانع کننده ای برای بسیاری از ابهامات وپرسشهایم بیابم . شاید اگر بگویم عجیب ترین ملت در دنیا هستیم سخنی به گزاف نگفته باشم .اگر مخالف دیدگاه بنده هستید شما را به خواندن ادامه ی این مطلب دعوت میکنم و قضاوت رابخودتان واگذار میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۶:۳۳
salim hamadi

اگرخواهی بدانی مافیا کیست

 بدان  انکس بغیراز مدعی نیست

 همانهایی که خودصاحب نفوذند 

همان قوزی که خود بالای قوزند

 همانهایی که با فریاد و اشوب 

شودبازار انان گرم و مطلوب

 همانهایی که نبض روز بازار

 بود دردستشان باچند انبار

 بدانکه مافیا دلال کالاست

 درامد راحت وبسیار بالاست

 به هرصنفی بسی دلال کارند

 که بر بازار آن کالا سوارند

 چنان صاحب نفوذ ودم کلفتند 

که در دام کسی هرگز نیفتند

 هزاران نقشه و ترفند دارند

 به بالا دستیان پیوند دارند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۵۳
salim hamadi
ای زرگهایم بمن نزدیکتر 
ای بمن ازمن بمن هم نیکتر 
ای که هستی در وجودم مشتعل 
ای که جانم برتو گشته متصل
 ای  که همچون جام می مستم کنی 
 بانگاه بی پا و بی دستم کنی
 ای  که اوصافت زخوبی کامل است
 زندگی بی تو برایم مشکل است
 ای  که من ماندم که حوری یا بشر
 ای  که دل را میبری با یک نظر
 هرکه هستی هرچه هستی گوهری 
بی  تعارف گویمت بس محشری
 رب تراشیده زمرمر پیکری
 چون  توفتانه چنین خوش منظری
باتو من چیزی نخواهم زین جهان
 باتو هستم مالک هفت اسمان
 میدرخشی چون بلوری خوش تراش
میدهدروی تو جان را انتعاش
 من به شهر عشق تو اواره ام
 نازنینم بی تو من بیچاره ام
 عشق توپرواز در بی انتهاست 
مقصد دل زین سفر عرش خداست
 دررخ زیبای تو می جویمش 
روز و شب جل جلاله گویمش 
باتو جای هرحدیث نفس نیست 
با تو از اهریمنان هم ترس نیست
 ساکن هردل شوی دریا شود
 مرده هم ازعشق تو احیا شود
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۴۵
salim hamadi