خفتیم وجماعت همه بیدار شدند
مامست شدیم و همه هوشیار شدند
انگاه که گفتیم کسی گوش نداشت
دیوار کسی برای ما موش نداشت
خاموش شدیم وهمه باگوش شدند
بی هوش شدیم وهمه باهوش شدند
مایکسره فریاد زدیم و نشنید کسی
گفتیم زصد درد و نرنجید کسی
مردیم زدرد و همه سرزنده شدند
ما خاک شدیم و همه جوشنده شدند
این شعر را خیلی دوست دارم
شعرهایم دیگر برای هیچکس نیست
در این دل دیوانه جای هیچکس نیست
عمری برای این و آن غمخوار بودم
این دل دگر ماتمسرای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مرده ام در من هوای هیچکس نیست
باید خدا هم باخودش رو راست باشد
وقتیکه میداند خدای هیچکس نیست
من میروم هرچند میدانم پس از آن
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
عمریست که مشغول قلم رقصانی ام و مینویسم. دیگرحتی برایم مهم نیست که چه مینویسم وبرای که مینویسم.
شاید تنها دلیل این روزهایم برای نوشتن این باشد که سعی دارم خودم را در لا به لای ازدحام کلمات پنهان سازم وبرای لحظاتی دردهایم را ازیاد,ببرم.
دردهایم دیگر آنقدربزرگ شده اند که تحمل آنها توان چهل مرد رامیطلبد. دردهایم آنقدربزرگ شده اندکه دیگر وقتی بخود مینگرم چیزی جز تصویردرد نمیبینم. حسی بجزدرد را احساس,نمیکنم. فکری که فارغ ازدرد باشد در سر ندارم. حتی خوابیدنم هم همراه درد است, تا پاسی از شب دردها مجال خوابیدن بمن نمیدهند وزمانی که از فرط خستگی بخواب میروم کابوسی راه نفسم را می بنددو گلویم را میفشارد. میخواهم در گذشته سیر نکنم. چه کنم که امروزم هم درد,دارد. میخواهم فقط به اینده بیندیشم فردایم هم اکنده از درد است.
به پشت سرم مینگرم دردها وزخمهای دهان باز کرده والتیام نیافته را میبینم. به کنارم مینگرم جای خالی کسانی را میبینم که به امتداد حضورشان درکنارم خطی از درد برایم به یادگار بجا گذاشته اند. در واقع من دیگر چیزی جز درد را نمیشناسم و نمیبینم. تمام واژه ها برایم بی معنا شده اند. تمام کلمات از قاموس اندیشه ام پاک شده اند,وتنها یک کلمه است که هر لحظه و هر دم به اشکال مختلف در قلمرو اندیشه و فکرم خودنمایی میکندو آن کلمه درد,است. مدتی است که دیگر به دردهایم خو گرفته ام ونمیتوانم خودم را بدون آنها تصور کنم. دردها قسمت اعظم وجودم را احاطه کرده اند.شاید,اگر کسی نامم رابپرسد,بی اختیار و ناخوداگاه خودم را درد بنامم. چون خود تصویر ی عینی, و مجسم از دردم وبدون آنها دیگر نمیدانم چگونه میتوانم زندگی کنم.
اما باتمام وجود خداوند مهربان را بخاطر همه دردهایم شکر میگویم چرا که میدانم درد کشیدن هم لیاقت میخواهد,وخدا چنین لیاقتی رانصیب هرکس نمیکند,.همینکه میدانم خداوند بمن التفات دارد,و مرا لایق دردکشیدن دانسته هزاران بار شکرگذارم و از دردهایم نیز,سپاسگزارم که نشانه های لطف خدا به این بنده حقیرند.
هرگز دعانمیکنم که خداوند,دردهایم را ازمن بگیرد,بلکه دعا میکنم به درک و فهم انچه مقصود خداست برسم و انچه را که باید , بیاموزم .باشد که خداوند,از بنده راضی و خوشنود گردد.
گاهی از دیدن اینهمه ساده لوحی و زود باوری و نادانی که گریبان بسیاری از هموطنانم را گرفته حیرت میکنم .باور کنید تا کنون نتوانسته ام دلیل قانع کننده ای برای بسیاری از ابهامات وپرسشهایم بیابم . شاید اگر بگویم عجیب ترین ملت در دنیا هستیم سخنی به گزاف نگفته باشم .اگر مخالف دیدگاه بنده هستید شما را به خواندن ادامه ی این مطلب دعوت میکنم و قضاوت رابخودتان واگذار میکنم.
اگرخواهی بدانی مافیا کیست
بدان انکس بغیراز مدعی نیست
همانهایی که خودصاحب نفوذند
همان قوزی که خود بالای قوزند
همانهایی که با فریاد و اشوب
شودبازار انان گرم و مطلوب
همانهایی که نبض روز بازار
بود دردستشان باچند انبار
بدانکه مافیا دلال کالاست
درامد راحت وبسیار بالاست
به هرصنفی بسی دلال کارند
که بر بازار آن کالا سوارند
چنان صاحب نفوذ ودم کلفتند
که در دام کسی هرگز نیفتند
هزاران نقشه و ترفند دارند
به بالا دستیان پیوند دارند