یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۸۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز کشورمان میزبان همایش وحدت اسلامی بودکه به مناسبت ولادت پیامبراکرم(ص)و هفته ی وحدت برگزار گردید.در این همایش تعدادی از علماء و اندیشمندان ازسایرکشورهای اسلامی حضورداشتند و درخصوص لزوم وحدت و راهکارهای ایجاد وحدت میان مسلمانان و مسائل دیگر بحث وتبادل نظر صورت گرفت .

بنده هیچ ادعایی در علوم دینی ومذهبی نداشته وندارم بااینحال قصددارم دیدگاه خودرابعنوان یک مسلمان مطرح نمایم .

بی تردید مساله ی وحدت اسلامی از مهمترین و اساسی ترین مسائل دنیای اسلام است و قطعا هدفی بزرگ و مقدس است و هراقدامی دراین خصوص ارزشمند و قابل تقدیر است حتی اگر نیت واقعی برگزار کنندگان چنین همایشی بیش ازانکه رسیدن به وحدت باشد بیشتر کار تبلیغاتی بوده باشد .

آنچه اهمیت دارد آن است که ببینیم چنین همایشی چقدر درتحقق وحدت اسلامی مثمرثمر خواهد بود؟

بی شک وحدت حقیقی زمانی محقق گردیده است که همه ی مسلمانان تنهایک دین وآیین داشته باشند .

اینکه مسلمانان چندین فرقه باشند و درعین حال دم از وحدت بزنند عملا بی فایده و بی ارزش است و این را تجربه به اثبات رسانده است .کاملا مشخص است که هنوز اراده ای محکم و همگانی برای رسیدن به وحدت واقعی که تنها بابازگشت به اسلام راستین محقق میگردد وجود ندارد و میتوان پیش بینی کرد که این بار نیز هیچ نتیجه ی مثبتی حاصل نخواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۲
salim hamadi
گرتوازمن بشنوی باور نکن 
قصه عشقی که هجرانش نبود
من ندیدم درتمام عمر خود 
عشق وشوری را که پایانش نبود
این زمان معنای عشق ودلبری 
مشتبه گشته به اعمال دگر
هرکه تفسیری کند از عاشقی
ابتذال است یا که اغفال دگر 
عشق دیگر بازی هرکودکیست
کزنگاهی مست و شیدا میشود
عشق دیگردرته هربقچه ایست 
پیش هر بیگانه پیدا میشود
گرشنیدی قصه ای ازعشق پاک
بوده بی شک اززمانهای  کهن
عاشقی درقصه ها  ونامه هاست
درعمل فرمانبری   از اهرمن 
بی گمان عاشق بود اهل  کمال
چون دلش شوریده  وشیدا بود
گرچه کتمان  میکند   شوریدگی
عاشقی در شیوه اش  پیدا بود
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۱
salim hamadi
دل هواخواه نگاری است عزیز
که زمن برده نه یک دل که هزار
دلبری زاده ی خورشید و بلور
که بود رایحه اش عطر بهار
من که صیاد زبردست بدم
خودشدم آخر سرصید شکار
عاشقی گرچه جنون است و لیک
شدم آخر به تب عشق دچار
عشق درمن شده چون آتش طور
برده از من همه هوش و اختیار
عاشقی حک شده در طالع من
قسمتم بوده زچرخ روزگار
هرشب آیدرخ او درنظرم
میزنم از غم او گاه هوار
نتوان رفت به بالین حبیب
نتوان کرد از این عشق فرار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۲۳:۳۹
salim hamadi
باید بزرگ اندیشه کرد
خلاقیت را پیشه کرد
آینده را باید گزید
باید به باورها رسید
افکار مثبت رهگشاست
خلاقیت بی انتهاست
هر آنچه در اطراف ماست 
تصویری از این ادعاست
باید نخست خودرا شناخت
آنگه به هر بیهوده تاخت 
باید که ایمان را فزود
با یأس و غم بیگانه بود
با اعتماد بر نفس خویش
اندیشه و ایمان بیش
هرسخت آسان میشود
پنهان نمایان میشود
از باخت پیروزی بساز
بر ناامیدیها بتاز
از دیده ات بستان غبار
برکار خود ارزش گذار
خلاقیت را ریشه ده
مجال بر اندیشه ده 
فکر مخرب را بران 
اندیشه کن چون عاقلان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۹:۲۸
salim hamadi

دیریست که ازهیچ خبری شاد نگردم

از رابطه های گذری شاد نگردم

عمریست که هرروز من آکنده ی درد است

تقدیر چو خصمی است که بامن به نبرد است

ازجور عزیزان به دلم زخم هزار است

دنیای من از غصه و غم تیره و تار است

دیگر نتوان یافت یکی یار وفادار

پیدا نشود در همه دنیا گل بی خار

یک همسفر بی غل و غش دور و برم نیست

بسیاردراین خاک کهن اهل کرم نیست

هرسو نگری آتش جنگ است و عداوت

دنیا شده آکنده ز کشتار و قساوت

آنان که فقیرند در این فقر بمیرند

محروم ز لبخند در این عمر قصیرند

با دیدن تبعیض عیان خنده چه کار است

جایی که در آن ظلم شود خندیدن عار است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۷:۰۳
salim hamadi
مردی از اطراف قزوین برای کارگری به تهران آمد و پس از اینکه از دسترنج خود مقداری پول ذخیره کرد، تصمیم گرفت برای دیدن زن و فرزند به محل اقامت خود بازگردد. 
یکی از دوستانش که او نیز کارگر بود از پس انداز وی با خبر شد و به فکر افتاد که آن را با حیله ای از چنگش درآورد و به همین منظور او را تا قزوین تعقیب کرد کارگر به خانه رفت. 
شب هنگام که همه خواب بودند دزد طبق نقشه قبلی از طریق بام به درون اتاق رفت و گهواره کودک را خیلی آهسته برداشته، به حیاط منزل برد. 
سپس بچه را بیدار کرد تا گریه کند. 
پدر و مادر با صدای بچه از خواب بیدار شدند؛ ولی چون گهواره را در اتاق ندیدن به حیاط دویدند.
دزد از این موقعیت استفاده کرد و به درون اتاق رفت ولی پس از پیدا کردن پول می خواست از اتاق خارج شود که ناگهان زلزله ی شدیدی در گرفت و دزد با پولها زیر خروارها خاک مدفون شد.
مرد کارگر و زن و بچه هایش خدا را شکر میکردند که جان سالم به در برده بودند و در این فکر بودن که چه کسی این گهواره را به حیاط آورده است تا اینکه وقتی برای بدست آوردن اثاثیه منزل و پولها خاکها را کنار زدند ناگهان مردی را دیدن که در حالی که پولها در دستش بود زیر آوار هلاک شده بود.
آنکه سازد مردم آزاری مرام خویشتن 
سعی دارد روز و شب بر انهدام خویشتن
هر که دارد تلخ کامی را روا بر دیگران
تلخ میسازد به دست خویش کام خویشتن
 
آنکه دامی چید بهر دیگران، دیدیم ما؛  
عاقبت افتاد خود روزی به دام خویشتن
🇯‌🇴‌🇮

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۶:۳۳
salim hamadi
ندارم توشه و راه است دشوار
بودطی کردن این  راه  اجبار
شروعش درپی اعطای جان است
مسیری که بسوی  اسمان است
بدانم بهترین توشه در این راه
بود عزمی که دارم بهر الله 
به سویش باچه روئی ره سپارم
که جزروئی سیاه چیزی  ندارم
ازآن ترسم رسد روز حسابم
پذیرفته نگردد هرجوابم 
شوم آنگه یکی از روسیاهان
که توشه ای ندارند جزگناهان
بسی ناچیزبود اعمال نیکم
بسی را درگناهان من شریکم 
بودبر گردنم حق فراوان 
بدهکارم به خلق بسیار تاوان 
خطاهایم بسی مستور ماندند
بسی ازچشم مردم  دور  ماندند
خداوندا امید عفو دارم 
توئی امید من پروردگارم
 
    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۶:۲۸
salim hamadi
پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌‌
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه  مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.
 اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. 
ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند.
یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! 
ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌.
 روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.»  
این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: 
 درندگی
       وحشی‌بودن‌
            و   حیوانیت
‌شناخته‌میشود‌
اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید
  هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۶:۱۴
salim hamadi

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود حاصل گل های پر پر است
شرم از نگاه بلبل بی دل نمی کنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آن زمان که آینه گردان شب شدید
آیینه دل از دم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروززندگی است
امروزتان طلیعه فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی زچنگ شوم زمان مرگ می چکد
وقتی  دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ناجور فصل هاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر می نشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصور است
وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار معجزه ی یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانه ها
امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است
این تخته پارها که با آن چنگ می زنید
ته مانده های زورق بر خون شناور است
حرص جهان نزن که در عهد بی ثبات
روز نخست موقع مرگت مقرر است
هرگزحدیث دردت به پایان نمی رسد
گرچه خطابه غزلم رو به آخر است
اما هوای شور رجزدر قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود علم گرفت
در عرصه ستیز رجز خوان حق شدم
بر فرق شام تیره عمود فلق شدم
مغموم و دل شکسته و رنجور و خسته ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ام
پاییز بی کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است
دیگر بس است هرچه دوپهلو سورده ام
من ریزه خوار سفره ناکس نبوده ام
من وام دار حکمت اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر کرارم ای عزیز
من از دیار بیهقم از نسل سر بدار
شمشیر آبدیده میدان کارزار
ای بیستون فاجعه فرهاد میشوم
قبضه به دست تیشه فریاد میشوم
تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم
دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
گوش فلک ز ناله بیداد کر شود
در شهر هرچه می نگرم غیر درد نیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست
اینجا نفس به حنجره انکار میشود
با صد زبان به کفر من اقرار میشود
با هر اذان صبح به گلدسته های شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار میشود
اینجا زخوف خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار میشود
با ازدحام این همه شمشیر تشنه لب
هر روز روز واقعه تکرار میشود
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق
دیدم در انزوای خزان باغ عشق را
دیدم به قلب خون غزل داغ عشق را
دیدم به حکم خار به گل ها کتک زدند
مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند
دیدم لگد به ساقه امید می زنند
شلاقه شب به گرده خورشید می زنند
دیدم که گرگ بره ما را دریده است
دیدم خروس دهکده را سر بریده است
دیدم هبل به جای خدا تکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازار برده بود
دیدم خدا به غربت خود زار می گریست
در سوگ دین به پهنه رخسار می گریست
دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
از بس سرودم و نشنیدید خسته ام
من از نگاه سرد شما دل شکسته ام
ای از تبار هر چه سیاهی سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان
شمشیر های کهنه خود را رها کنید
از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید
بی شک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چار فصل سال همیشه بهار بود
اما به حکم سفسته بیداد کرده اید
ابلیس را ز اشک خدا شاد کرده اید
مردم در این سرا چه به جز باد سرد نیست
هر که لاف مردی خود زد که مرد نیست
مردم حدیث خوردن شرم و حیاست
صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست
مردم خدا نکرده مگر کور گشته اید
یا از اصالت خودتان دور گشته اید
تا کی‌ برای لقمه نان بندگی کنید
تا کی‌ به زیر منتشان زندگی‌ کنید
اشعار صیقلی شده تقدیم کس نکن
گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن
دل را اسیر دلبر مشکوک کرده ای
دره دری نثار ره خوک کرده ای
آزاده باش هرچه که هستی عزیز من
حتی اگر که بت بپرستی عزیز من
اینان که از قبیله شوم سیاهیند
بیرق بدست شام قریب تباهیند
گویند این عجوزه شب راه چاره است
آبستن سپیده صبحی دوباره است
ای خلق این عجوزه شب پا به ماه نیست
آبستن سپیده صبح پگاه نیست
مردم به سحر شعبده به خواب رفته اید
در این کویر تشنه پی‌ آب رفته اید
تا کی‌ در انتظار مسیح دوباره اید
در جستجوی نور کدامین ستاره اید
مردم برای هیبت مان آبرو نماند!!!
فریاد داد خواهیمان در گلو نماند
اینان تمام هستی ما را گرفته اند
شور و نشاطی و مستی ما را گرفته اند
در موج خیز حادثه کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
در زیر بار غصه رمق ناله می کند
از حجم این سروده ورق ناله می کند
اندوه این حدیث دلم را به خون کشید
عقل مرا دوباره به طرف جنون کشید
هل من مبارز، از بن دندان بر آورم
رخش غزل دوباره به جولان در آورم
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم
از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعبه یی از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
در انتهای کوچه بن بست حسرتیم
باید که فکر عاقبت از ابتدا کنیم
با این یقین که از پس یلدا سحر شود
بر خیز که تا به حرمت قرآن دعا کنیم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۲:۲۵
salim hamadi
نشنو از نی من حکایت میکنم
نی چه داند من شکایت میکنم
نی خموش است وصداازنی زن است
او که قلبش درد وغم را مخزن است
انکه درد دیگران نشنیده است
ازنفیر نی کجا نالیده است
درد من از درد نی افزونتر است
قلب من از نی لبک پرخون تراست
نی نوایش گرزغم دارد سراغ
گاه محفل را میکند رقصان وداغ
من نوایم بی نشان ازشادی است
قسمت من درد مادرزادی است
چون نهان سازم غمم را در درون
درد من از نی نمیاید برون

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۳
salim hamadi