فلسفه ی اینهمه آزارچیست؟
چاره ی این خلق گرفتار چیست؟
ازغم ودرد هیچکس آسوده نیست
فایده ی این غم بیهوده چیست؟
عمربشر دائم و جاوید نیست
موقع مرگ فرصت تمدید نیست
آنجاکه جبراست وخداکاتب است
آدمی درگیر غمی کاذب است
یادلش آزرده زخویشان شود
یازغم یار پریشان شود
یاغم نان دارد و باشدفقیر
یاشده زندانی و باشد اسیر
یاکه خداداده به او روی زشت
یا که بود همسفرش بدسرشت
تا بخود آید شده فرتوت و پیر
چیزی نمانده است ازعمرقصیر
روز و شبش با غم و حسرت گذشت
چرخ زمان هم به مرادش نگشت
آنهمه دلواپسی و رنج و درد
هیچ زمان مشکل او حل نکرد
آدم ازاین واقعیت غافل است
کاین همه رنج زحمتی بی حاصل است
عمر دوروزاست خرابش نکن
آلوده ی رنج و عذابش نکن
غصه ی بیهوده عذابت دهد
غم همه دم حال خرابت دهد
قدرهمین لحظه که داری بدان
دست تو گنجی است بنام زمان
بخودبگورنج کشیدن بس است
روح تو زندانی این محبس است
رنج کسی رانرساند بهشت
دست تو باشد چه شودسرنوشت
آنکه به تو گفته ریاضت کشی
گفته به بختت بزنی آتشی
من به تو گویم زغم آزاد شو
قهقهه زن خنده بکن شاد شو