یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

دوست دارم

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ق.ظ

دوستت دارم ولی با اجتیاط

ترس دارم دیگرازدلبستگی

دوستت دارم خداداند ولی

زخمها خوردم ازاین وابستگی

بیشترازچشمان خود میخواهمت

اعتماد حتی به چشم خویش نه

طاقت کوهی بلا دارم ولی

ازتو حتی طاقت یک نیش نه

کاش میشد عشق را ازیاد برد

گرچه بی عشق زندگی بی ارزش  است

ازعذاب عشق میترسم بسی 

چون که دنیای پلید عاشق کش است

  • salim hamadi

دریافت
حجم: 904 کیلوبایت

  • salim hamadi

خلق خسته

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۳۸ ق.ظ

مردم اینجا خسته ودلمرده اند

زورگویان حقشان را خورده اند

خانه دیریست بوی زندان میدهذ

هرسحرگاه عاشقی جان میدهد

بلبلان را رخصت پرواز نیست 

راه خوشبختی مسیرش باز نیست

حق دراینجا میرود بالای دار

ظلم و ظالم هست اینجا ماندگار

ذره ای وجدان و شرم درکار نیست

ترسشان از ظلم و از کشتار نیست

این جماعت شرم را قی کرده اند

خلق راعاصی و یاقی کرده اند

شیوه و اسلوبشان شیطانی است 

حق دراین بیدادگه قربانی است

بی جنایت هیچ روزی شب نشد

جزنفاق حاصل ازاین مذهب نشد

مستحقیم ما به این  رنج و عذاب

خودنمودیم این بلا را انتخاب

 

  • salim hamadi

دیردانستم که صادق نیستی

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۴۹ ق.ظ

رفتی اماکاش قبل ازرفتنت

میزدی تیرخلاصی در سرم

همچومرغ نیم بسمل گشته ام

که زدرد بالا و پائین میپرم

خود تو میدانی که بااین دردها

زندگی کردن عذابی ممتد است

مرگ بهترباشداز آن زندگی

گرتو را یار از قفا خنجر زداست 

زنده باشم بعدازاین دیگر چرا

گر ببینم یار من با دیگری است

برعذاب عشق لعنت تا ابد

گر سزای قلب عاشق خنجری است

هرکه عاشق شد پشیمان میشود

درد و غم پایان هر دلبستن است

هرکسی از عاشقی دم میزند

میرسد روزی که فکر رفتن است 

رفتنت را قلب من باور نکرد

چون تو را دلدار و یار پنداشتم

گر خلایق جمله دشمن میشدند

غم نبود وقتی که یاری داشتم

سالها بگذشت و در ناباوری

تازمین خوردم بدیدم نیستی

سالها از عاشقی دم میزدی

دیر دانستم که صادق نیستی

 

 

 

  • salim hamadi

رهزنان راه حقیقت

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۱ ب.ظ

توای ملعون که نان از دین بجوئی

بدان از دین نبردی هیچ بوئی

لباس عالمان دین بپوشی

ولی دین رابه دنیا میفروشی

شده دین چون دکان سودمندی

که درآن عرضه گردد هر چرندی

کنندآلوده دین را با خرافات

شده دین جایگاه انحرافات

کنون دین گشته آلوده به بدعت

دلیل شرک و الحاد جماعت

مذاهب فتنه در دین آفریدند 

مسلمانان دگر راحت ندیدند

مبلغان مذهب بی خدایند

به ایات خدا بی اعتنایند

بنام دین تجارت مینمایند

به این بهانه غارت مینمایند

بسی از واعظان مردم فریبند

که اغلب حقه باز و نانجیبند

خدالعنت کند این واعظان را

همه منافقان و مغرضان را 

که دین را اینچنین بازیچه کردند

زدندلطمه به اسلام هرچه کردند

کنون اسلام دگر صدپاره گشته

زنفرت و نفاق بی چاره گشته

مسلمانان بهم رحمی ندارند

زجنگ با یکدگر شرمی ندارند

تشیع مذهب مرده پرستی است

اهانت بر خدا وملک هستی است

خدارا در غبار پنهان نمایند 

بجایش معتقد بر صد خدایند

از اسلام جز خرافاتش ندانند

دو جزء از کل قران را نخوانند

به تاریخی که جعلی است تکیه دارند

هزار ترفند و مکر و حیله دارند

در اسلام دروغین صد خدا هست 

نفاق و شرک و تزویر و ریا هست

بلای دین اسلام واعظانند 

که درراه حقیقت رهزنانند

 

  • salim hamadi

مردود

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۴ ب.ظ

زهرمیریزد به کامم روزگار نامراد

گوئیا حتی خدا هم میکند بامن عناد

کاتب تقدیر من بی رحم و بی وجدان است

انچه بنوشته سراسر درد بی درمان است

من سزاوار چنین تاوان و دردی نیستم

من حریف دراینچنین جنگ و نبردی نیستم

درنبردی که خداخواهان تحقیر من است

دشمنم وقتی خدا وبخت و تقدیر من است

میزنم فریاد که من بازنده ی پیکارم

میدهد قسمت و تقدیر بسی آزارم

من نمیدانم چرا خدا زمن برگشته

ازچه تقدیر مرا اینهمه بد بنوشته

داغها بردل من این روزگار بنهاده

شیرم اما زجفاها زنفس افتاده

مردبودم همه ی عمر و بدان می بالم

نیست ازضعف اگر شاکیم و مینالم

انچه آمد به سرم سخت زمین گیرم کرد

روزگارنامراد از زندگی سیرم کرد

انکه مرداست گهی غمی هلاکش سازد

غم هجران عزیزی سینه چاکش سازد

غیرتش راه نفس راهمه شب میگیرد

گاه از داغ دلی دق کند و میمیرد

هرعذابی که تصور بکنید من دیدم

زخمها خوردم و بسیار بخون غلطیدم 

از خلایق بدی و نامردمی ها دیدم

ازتمام اشنایان و کسان رنجیدم 

غم نبود چونکه خدا مرا حمایت میکرد

یاورم بود و خودش مرا هدایت میکرد

باورم بودچو در کوره ی درد میسوزم

حکمت آن است کزانها معرفت آموزم

ولی دیریست خدا همسفر و یارم نیست

آنچه تقدیر کند جز بهر آزارم نیست

چون خدا راضی به بدنامی انسانی نیست

انکه ناکرده گنه محکوم به تاوانی نیست

گر برای امتحان است بخدا مردودم

میکند درد چنین معرفتی نابودم

شایداو خواسته تافقط به او دل بندم

خواسته شایدکه ببیند زهمه دل کندم

ای خدا تاب چنین مصیبتی در من نیست

پراز احساس و غرورم دلم از آهن نیست

این چه دردی است که من بدان گرفتارشدم

که دگر از خودم و زندگی بیزار شدم

 

 

 

 

 

  • salim hamadi

گذشتن ازعشق

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

من ازدلدارو عشق خود گذشتم

چو دیدم خواستار بودنم نیست

چو دیدم انکه او را میپرستم

به هنگام غیابم غرق شادی است

کسی را که مرادیگرنخواهد

چگونه در کنارش سر نمایم

بسی مشتاق اوهستم و لیکن 

به ذلت برنداردگام  پایم

ندادم اشتیاقم را مجالی

که درهم میشکست اینسان غرورم

من از دلدار دیرینم گذشتم

ازاین پس سرنمایم بی سرورم

  • salim hamadi

دنیا

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۵۸ ق.ظ

دنیا مرا آشفته و مایوس خواهد

پابسته و دربند نفس محبوس خواهد

خواهد مرا سازد گرفتار و زمین گیر

خواهد مرا سازد به سحر خویش تسخیر

دنیا ندارد چشم غرورم را ببیند

آرامش و عشق و سرورم را ببیند

باید دل از جور و جفا صد پاره گردد

تا لاجرم دنبال راه چاره گردد

باید که از وجدان و غیرت چشم پوشم 

باید که خود را قیمتی ارزان فروشم

باید که خود را وقف هر بیهوده سازم

باید دلم را با گناه آلوده سازم

چو کس مقاومت کند آغاز جنگ است

جنگی که پنهانیست وبی توپ و تفنگ است 

همه درها به رویت بسته گردد

دو پایت از دویدن خسته گردد

دلت را بشکنند یاران و خویشان

تو را  جور و جفا سازدپریشان

به نان شب تو را محتاج سازد

تو را از کار خود اخراج سازد

مگر آنکه شوی تسلیم امرش

که مانی در امان از نیش و زهرش

  • salim hamadi

همچون علی

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۳۱ ب.ظ

دگرعشق  ومحبت دردلی نیست

یکی دلسوز و عادل چون علی نیست

نگیرد کس سراغی از یتیمان 

نباشد رد پایی از    کریمان 

همه دم میزنند از دین اسلام 

ولی دارند از آن تنها همین نام 

کسی از معرفت بوئی نبرده

مرام و معرفت انگار  مرده

اگر که حاکمان را غیرتی بود

چوآنان را حیا  از ملتی بود

ازآنچه با خلایق کرده بودند

همه باید زشرم دق کرده بودند

ولی اینان نترسند از خداوند

که دارند باشیاطین ربط و پیوند

برای کسب  قدرت در نبردند

خداداند که در این راه چه کردند 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • salim hamadi

مرگ

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۳۶ ق.ظ

این است رسالت که زمین گیر نگردیم

                        پابسته وزندانی زنجیر نگردیم

ماموریت دنیا همین است که آدم

                    ازمرگ شود غافل و از ترس چهنم

بایدهمه دلبسته ی این دایره باشند

              بی خودزخودو عاشق این ساحره باشند

باآنکه بسی پیروجوان خفته به گورند

              این باور خلق است که از مرگ به دورند

دنیا پی آن است که ازچشم خلایق

                 مستورکند   روزنه ی   درک    حقایق

کس راخبراز قصه ی فردای خودش نیست

                   کس رانبودعلم که تا چند دگر زیست

درخور تعمق بجزاین واقعیت نیست

                    از مرگ مهمتر به ره آدمیت  نیست 

این واقعیت شامل حال همگان است

             مدفون شده درخاک بسی پیر و جوان است

مرگ راهمه از خانه ی خود دور بدانند

               ازخود بسیار فاصله تا گور بدانند

                

  • salim hamadi