یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

تفاوت اروپا وآمریکا

سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۲ ق.ظ

قدرتِ فراوان باعثِ بی تفاوتی نسبت به دیگران می شود. ریشۀ اهمیت دادن به دیگران در نیاز و وابستگی است. این یک واقعیت اجتناب ناپذیر زندگی انسان هاست. تربیت ها و آموزش های فراوانی باید صورت پذیرد و ساختارهای بی شماری بِنا شود تا قدرتِ فراوان و اخلاق نسبی ممزوج گردند

  • salim hamadi

وادی مرگ

سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۲۳ ق.ظ

ای رفته به وادی تباهی

از دست تو شکوه ام زیاد است

بی شک توخودت دگر بدانی

بیچارگیت از اعتیاد است

شاید دوسه روزنأشه باشی

یک عمر ولی عذاب بینی

در وادی اعتیاد و ادمان 

درد وغم بی حساب بینی 

گیرد زتو احترام و عزت 

ازدست دهی تو آبرو را

ادمان چو رفیق آدمی گشت

ساقط کند از حیات او را

این وادی نکبت و عذاب است

 درآن زخوشی نشانه ای نیست 

این طبع ومرام اعتیاد است 

باحال خوشش میانه ای نیست

بیچاره کسی که از جوانی

دربازی مرگ پا گذارد

تالحظه ی آخر اسارت 

باران بلا بر او ببارد 

هرکس که دراین مسیر آید

دارائی خود همه ببازد

ادمان این بلای خانمانسوز

یک دیو از آدمی بسازد

او رابنهد سردوراهی

تااو بنماید انتخابی

یک سوهمه چیزهای خوب است

یک سوی دگر بودعذابی

هربار ولی اسیرادمان 

خواهان عذاب اعتیاداست

روزی بخودآیداو که دیگر

رفته همه هستی اش به باداست

اومتهم است به هرخلافی

هرچندکه کار او نباشد

هرکس که شودمقیم ادمان

کاشانه ی او زهم بپاشد

ای دوست به خودترحمی کن

خود را به جهنمی نینداز

گر رفته دراین طریق شومی

 برگرد و شروع کن ازآغاز

  • salim hamadi

تن پوش ذلت

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۴۰ ق.ظ

من ازتن پوش ذلت سخت بیزارم

ولی تن پوش عزت رادوست میدارم 

اگرتن پوش ذلت رااز الیاف طلا بافند،به تن هرگز نخواهم کرد

وگرتن پوش عزت پاره شد از رنج 

برآن باسربلندی وصله میدوزم

نمیخواهم به ذلت کس دهدآب حیاتم 

به عزت شوکران باشوق نوشم 

  • salim hamadi

دهر

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۵۴ ق.ظ

دهربنا ندارد عزت کس ببیند

چشم ندارد انسان برقله ای نشیند 

خواهدبه هربهانه او راکند زمین گیر

گاهی به جهل وغفلت گاهی به دست تقدیر

میخواهدآدمی را در بند نفس محبوس

بایدکه آدمیزاد باشد حقیر و مایوس

درراه او بچیند صددام و صد دو راهی

یکسو ره کمال است یکسو ره تباهی

دهرباهزار ترفندباآدمی به جنگ است 

بازنده درمصافش محکوم عار وننگ است 

مصاف دهر وآدم تاروز مرگ برپاست

دهربابشر همیشه مشغول جنگ و دعواست

هرکس اسیرنفس است بادهرسازگار است

چراکه سهل وآسان راضی به ننگ ودعار است

وقتی کسی بداندخداهمیشه بااوست

درهر کجا حضورش با اقتدار و نیروست

وقتی کسی بدانددنیا سرای فانیست

وقتی بداند او مرگ پایان زندگانیست 

او درمصاف بادهرچون کوه استوار است

 ازاین جهان سرافراز بسوی کردگار است 

 
  • salim hamadi

میخواهمت

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۱۲ ق.ظ

شایدتورااین روزها کم دارم اما

وقتیکه بی من خوشتری خوش باش حرفی نیست

میخواهمت بسیاراماعشق زوری نیست

من عاشقم بالاتراز آن نقطه ضعفی نیست

میخواهمت این راخودت هم خوب میدانی

امادلت چندیست بامن نیست میدانم

مغرورم اما گفتمت من بی تو میمیرم

گفتم اگر ترکم کنی زنده نمی مانم

 میخواستم عاشق شوم اما نمیشد 

بیچاره این دل  که زدم سند به نامت

 تولایق احساس پاک من نبودی

تمام آن عشق و محبتها  حرامت

 باتو فقط پرمیشودجای تودر دل 

کس جزتودردنیای من راهی ندارد

هرچند جفاکردی و برخاکم نشاندی

اما دلم جزتو هواخواهی ندارد

میخواهمت اما نمیخواهم که باشی

گر خواسته ی من خواسته ی توهم نباشد

میخواهمت ای به فدای آن دوچشمت

 غیرازتوکس سلطان قلب من نباشد

  • salim hamadi

بازشب شد و

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۵۷ ق.ظ

بازشب شد وبیقرار گشتم

آزرده ز یاد یار گشتم

بازشب شد وغم نشست دردل

بادل شده ام دچار مشکل

هرشب دل من شودعزادار

باشدبه دلم هوای دلدار

دیریست که حال دل خراب است

از دوری یاردر عذاب است

شب تابه سحرشب زنده داراست

مجنون ز جفا و جور یار است

این فکرکه او گزیده یاری

 درآورده زدل عجب دماری

دیریست همه شب همین بساط است

 دل خون ز مرور خاطرات است

من مانده ام آخراین چه حال است

من مردم و یار بی خیال است

بازهم دل من رضا نگردد

از محبس خود رها نگردد

 ده بار غرور خود شکستم

گفتمش هنوزعاشقت هستم

گفتم که گذشته را رها کن

برگرد و به عهدخود وفاکن

ازعشق ولی دراو نشان نیست

ناز شیوه و رسم عاشقان نیست

ایکاش دلم بگیرد آرام

باور کنداو پریده از بام

  • salim hamadi

ملت خیلی هم مقدس نیست

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۱۴ ق.ظ

من خودم منتقدآدمهائی هستم که همه چیز راسیاه و سفید می بینند و یاعادت دارند سیاه نمائی کنند .

انسان بایدواقع بین باش .هیچ چیز دردنیا مطلق نیست .اما این دلیل نمیشودکه هرکس از سیاهی ها سخنی گفت آدم بدبین و منفی بافی باشد و قصدسیاه نمائی داشته باشد.واقعیت این است که در کشورمان مقیاس بی اخلاقی ها وناهنجاریها و بی فرهنگی ها و...خیلی بالاتر از میانگین جهانی آنهاست و چنین ادعائی بهیچ عنوان سیاه نمائی نیست .

  • salim hamadi

درس عبرت

جمعه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۴ ق.ظ

بدبخت این خلایق که چون تو بین آنهاست

کسی که درسلامش دردسر و زیانهاست

کسی که دیدن او بی دردسر نباشد

دیدار او محال است که بی ضرر نباشد

درهرسخن که گویدازپیش چیده دامی

باشد فریب و نیرنگ درپشت هرسلامی

روزی که کس تورادیدیک روزشوم وزشت است

هم خانه باتو بودن نفرین سرنوشت است

بیچاره آنکه باتو محکوم برعذاب است

زندگیش سراسربادرد و التهاب است

من مانده ام خداوند ازخلقتت چه میخواست

چراکه تو نداری حتی یک روده ی راست

هرخلقت خداوند باحکمت و دلیل است

گرخیر بوده مقصود خیرازتو مستحیل است

شاید به یک بهانه رسد به خلق خیرت

وقتی تو راببینند گیرند درس عبرت

  • salim hamadi

فراموش کردن عشق قدیمی

جمعه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۲ ق.ظ

من دراین آشفته بازاری که دنیا نام دارد

باتمام وسعتش انگار محبوسم

درجهانی که خلایق اینچنین دلبسته اش هستند 

دراتاقم کوچکم تنها و بی همراه می پوسم

برایم هیچ چیزاین جهان جذاب و زیبا نیست 

روزهایم تلخ میآیند و شوقی هم برای دیدن خورشید فردا نیست

همه شب تانهم سررا به بالین درد میآید،کنارم سر به بالین میگذارد

 وقلبم را به سختی  میفشارد

مرادیگر نه دیدار کسی ازآشنایان شاد میسازد

نه میخواهم که باکس آشنا گردم

نه ازخیل رفیقان قدیمی خیر دیدم

نه دنبال رفیق تازه میگردم

مرا در دل تمنای وصال خوبرویان نیست 

 عزیزی هست که باید باشد و  چندیست دیگر نیست

بغیر از او مرا فکری به سر نیست

برایم این جهان بی او چو یک زندان تاریک است

عزیزی که زمن دور است و نزدیک است

فقط او میتواند این دل آشفته را آرام سازد

 دلم را رام سازد

فقط او میتواند درد و غم را ازدل دیوانه ی من دور گرداند

مرا مسحور گرداند

ولی او رفته و دیریست که جایش درتمام لحظه های عمر من خالیست

ولی یادش همیشه این حوالی است.

فراموش کردن عشق قدیمی هیچ ممکن نیست

ممکن نیست ،ممکن نیست

مگرآنکه مرا درگور بگذارند

 
  • salim hamadi

شام تار

پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ق.ظ

انگار این شب تار قصد گذر ندارد

این شام سرد ظلمت گویی سحر ندارد

شب بی خیال رفتن درفکر ماندگاریست

ظلمت مجال ظلم و تاراج و برده داریست

دیریست ظلمت شب حاکم برآسمان است

تاریکی مداوم دلخواه حاکمان است

دیریست شب امیر و خورشید در حصاراست

هر روز مردمانش همرنگ شام تار است 

حاکمیت ظلمت محصول ترس و جهل است

هرجا که این دوباشند البته ظلم سهل است

تاخلق اسیرجهلند  جبار شادمان است

 دلیل ظلم ظالم   رفتار مردمان است 

وقتی جواب هرظلم  ‌‌گلایه زیر لبهاست

این خلق مستحق سیاهترین   ستمهاست 

 وقتی که ظالمان را هیچ ترسی از خدا نیست

بامعترض کس از خلق همراه و همصدا نیست

این ظلمت و سیاهی همیشه ماندگار است

 فساد و ظلم وتبعیض  همواره برقرار است

ملت چو نارضایند حرکتی نمایند

دراعتراض به ظالم همراه و همصدایند

تا انکه خلق باهم حق را طلب نسازند

هم پالگان ظالم  در عرصه یکه تازند




  • salim hamadi