یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

دلنوشته ها وسروده های یک خوزستانی خونگرم -اشعار سیاسی و درد نوشته های دلی پردرد

یاردبستانی من

نمیدانم که هستم هرکه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم

آخرین نظرات

قلمت بشکند تاریخ

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ب.ظ
در سال ۵۸ ، ۳ زن تیرباران شدند.
١-پری بلنده  ٢-ثریا ترکه ٣-اشرف چهار چشم! 
به جرم دایر کردن شهرنو و فریب زنانی که عمدتا رو به یائسگی می رفتند، هنگامی که شور انقلابی مردم را وا داشت تا آتش بر این محله بد نام بکشند، آیت الله طالقانی بانگ اعتراض برداشت که هر خانه نیاز به یک مستراح دارد و شهرنو مستراح بود برای پایتخت.
  • salim hamadi

تقدیر نامیمون

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ب.ظ

دل شوریده ای دارم بسی اسرار پنهانی

چنان آشفته افکارم که حالم را نمیدانی

به بخت خویش مینالم به حال خویش میگریم

ازاین تقدیر نامیمون که بنوشته به پیشانی

ازاین دنیااگرپرسی منت گویم پشیزی نیست

که این دنیا نمیارزد که قلبی را برنجانی

دوروزت شادمیسازد سپس آوار میگردد

که کارش هیچ پیدانیست که را گیرد گریبانی

به این دنیا چو دل بستی جزایت سخت میگردد

چنانت سخت میکوبد که از اعمار در مانی

زمین چون یار میماند که بس رند وجفاکار است

هوایش گاه آرام است دمی هم هست طوفانی

  • salim hamadi

درپی عشق

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ق.ظ
در پی عشق کجا سرزده ای
به کجا پر زده ای
عشق را یافته ای؟
یا که هنوز پی اش میگردی؟
در سیاهی که نبود
در تباهی که نبود
بین این مردم آشفته و رنجور نبود
پس بگو خانه ی روحانی معشوق کجاست؟
بی تعارف گویمت
گر گرفتار خودی عشق به کامت نشود
قطره ای زین می نایاب به جامت نشود
عاشق آن است که دلبسته ی دنیانشود
انکه دربند تب امروز و فردا نشود
عاشقی موهبتی  معنوی وروحانی است
خارج از فلسفه ی زندگی انسانی است
عاشقی یعنی دل ازکینه ونفرت خالی
عاشقی یعنی  جزاو نیست تو را آمالی 
عاشقی یعنی جزاو هیچ مجویی درخاک
عاشقی یعنی سفر از منیت تا افلاک 
    
  • salim hamadi

حالمان بد نیست (شعری از حمیدرضارجائی)

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ

حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هرروز کم کم می‌خوریم
آب می‌خواهم سرابم می‌دهند
عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند
خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بیگناهی بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یکشبه بی داد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه‌ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردر گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می‌کنم
هر چه در دل داشتم رو می‌کنم
من نمی‌گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فریاد باش
نیستم از مردم خنجر به دست
بت برستم بت برستم بت برست

بت برستم بت برستی کار ماست
چشم مستی تحفه بازار ماست
درد می‌بارد چو لب تر می‌کنم
طالعم شوم است باور می‌کنم
من که با دریا تلاطم کرده‌ام
راه دریا را چرا گم کرده‌ام
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی‌گویم که خاموشم مکن
من نمی‌گویم فراموشم مکن
من نمی‌گویم که با من یار باش
من نمی‌گویم مرا غمخوار باش
آه ! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
راه رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می‌چکد
خون صد فرهاد مجنون می‌چکد
خسته‌ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
گویی از فرهاد دارد ریشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس ایا فکر ما را کرد؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود ازما می‌گریخت

  • salim hamadi

خاصیت درد

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۶ ق.ظ

من خسته ودل زده ام .از خیلی ها

ازاین دنیای بزرگی که پرازبیعدالتی ورنج و تبعیض و درد است

من زجر میکشم ازدیدن آدمها،آدمهایی که نمیفهمند 

نمیخواهند بفهمند

گیج وسردرگمم، احساس میکنم غل وزنجیر شده ام به خودم

دوست دارم ازاین دنیای پرازسیاهی و زشتی دور شوم

ازاین آدمهای وحشتناک تهوع آور دور شوم

اما نمیشود

گیر کردم 

چراهمه چیزاینقدرسخت ودرد آوراست

خدایااشک رابرای آرام کردن ماآفریدی

اما واقعا اشک برای تسلی دادن اینهمه رنج وسختی،

اینهمه زجری که میکشیم و می بینیم کم است 

آدم حالش خوب نمیشود

گریه گردن کم است برای فراموش کردن

برای آرام بودن ،برای آدم بودن

هیچ آدمی کاملا خوشبخت نیست وغم ودرد ورنج همیشه باآدمی همراه است

لازمه ی انسانیت رنج کشیدن است

دانستن خوددردیست که هرچه بیشتر باشدزجرکشیدن هم بیشتر است

و ویژگیهای هر انسانی به میزان دردهایی است که در سینه دارد 

دردهایی که مرز بین انسانیت و حیوانیت است

وخاصیت این درد التیام یافتن نیست

که اگر التیام یابد انسانیت به اتمام میرسد

  • salim hamadi

حسادت

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۹ ق.ظ
حسادت دیو کور پر عناد است
حسادت گونه ای از اعتیاد است
حسادت آتش سوزان روح است
حسد پیدابه چهره با وضوح است
حسادت گر دلی راگشت مهمان
دگر زان دل شود هر نیک پنهان
دل او میشود مأوای شیطان
حسددورش کند از جود واحسان
نمی بیند نگاهش جز سیاهی
نیندازد به کس جزخود نگاهی
نه چیزی راضی و شادش بسازد
نه غم یک لحظه آزادش بسازد
همیشه غصه دار و نا امید است
سرش کانون افکار پلید است
توان دوستی با کس ندارد
اگرخواهد حسد نمی گذارد
  • salim hamadi

اینجا

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ق.ظ
اینجا دیار مردمان ناسپاس است
جائی که در آن هرجنایت بی تقاس است
اینجاهمه گندم نما و جو فروشند
اینجا درم داران فقیران را بدوشند
اینجاهمه تنها کلاه خویش گیرند
حالی نپرسند ازفقیر آنان که سیرند
اینجاکسی از بخت خود  راضی نباشد
قانون بجز ابزار اخاذی نباشد
اینجا بنا بر مصلحت قانون نوشتند
قدرت پرستان رهزانی بد سرشتند
دینداری و ایمانشان  کذب و ریائی است
سیاست و گفتارشان بابی حیایی است
تسبیح و ریش اینجا برای کسب پست است
گرچه ریایی باشد آن شرط نخست است
اینجابنام دین ومذهب خون بریزند
 زین رو  جوانان بی خداو  دین گریزند
مال حرام شیرین تر از کسب حلال است
مال حرام بذر فساد و ابتذال است
حتی خدا داند که دین اینجا دکان است
دینی که بی شک روبه سوی لامکان است 
   
    
  • salim hamadi

چشمان سیاه

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ
هرچه آموخته بودم به نگاهی دادم
زهد و ایمان و قیامت همه رفت از یادم
چشم شهلای نگاری دل و دین از من برد
لحظه ای رد شد وچشمش گره با چشمم خورد
هرچه استاد بمن حکمت و عرفان آموخت
همه راچشم سیاهی به چه آسانی سوخت
زانهمه سیر وسلوک هیچ نبود در یادم
چونکه در دام دو چشمان سیاه افتادم
چشم افسونگر او کرد مرا دیوانه
کرد آن چشم سیاه دربه درم از خانه
من گرفتار دو چشمان سیاهم هنوز
مبتلا بر اثرات آن نگاهم هنوز
    

  • salim hamadi

پیچیده ترین مشکل

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ق.ظ

دیریست که حال دل من سخت خراب است

از دست زمین و آسمان دلم کباب است

بامن نه زمان رام و نه ایام به کام است

هرجا که بلا هست مرا قرعه بنام است

پیچیده ترین مشکل من قسمت و جبراست

کار من دلخسته فقط دیدن و صبر است

تاکی بشود قسمت من روشن و آرام

من میگذرم زجه زنان از پل ایام 

آیا شب ظلمانی من را سحری هست

آن سوی شب دلهره آیا خبری هست

غمخوار من غمزده جز شانه ی غم نیست

در کلبه درویشی من دغدغه کم نیست

  • salim hamadi

هراس ازغم

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۹ ق.ظ

مراازغم هراسی نیست که دیگر یار دیرین است

غمی کز راه میآید گهی چون شهد شیرین است

چراترسان شوم ازغم که بامن مهربان باشد

بماند درکنار من اگر دردم گران باشد

شباهنگام میآید به آرامی به بالینم

چو مرحم میشود آن غم دوای قلب خونینم

چو میفهمد زبانم را تسلا میدهد دردم

جفای بی وفایان را نشانم میدهد هر دم 

در این دنیای بی وجدان من ازغم معرفت دیدم

به دورانی که یاران را دو رنگ و بی صفت دیدم

  • salim hamadi